مجبور شدم بنویسم...

فقط عادت کرده ایم...چیزی باید بنویسم.. باید کاغذ را سیاه کنم ..انگار اجبار است..اجبار و من مجبورم .. مجبور شدم بنویسم

مجبور شدم بنویسم...

فقط عادت کرده ایم...چیزی باید بنویسم.. باید کاغذ را سیاه کنم ..انگار اجبار است..اجبار و من مجبورم .. مجبور شدم بنویسم

هنوز هم

پاییز که اتفاق می افتاد 

چیزی مینوشتم 

این روزها فقط نفس میکشم .. 

شکر .. 

گذشت ..

 گذشت یا گذشت .. 


وقتی حتی یک خط نمی تونی بنویسی 


کسی واقعا هنوز میخونه !؟ 


یا فقط من دیگه نمی نویسیم !؟


خیلی گذشته و خیلی گذشتم .. از خیلی چیزا .. 


من موندم و یه ذهن خالی و یه عالمه خاطره .. 

هارمونیکا


چقدر این روزها در صدای سازم دلتنگند .. 


دلم رقص می خواهد .. 


تخت خواب کودکیم را می خواهد 



تنهاییم را با پنجره اتاقم تقسیم می کنم ،


وقتی که حتی هیچکس چیز ی نمی داند .. 

about me


درباره من : کافیه یک ساعت با سکوت کنار من قدم بزنی ... 

عا ط فه


اگر تو را نداشته باشم ... 


بی 


عاطفه می شوم .

پاییز


من خواب دیده بودم


کلمات گم می شوند


ذهن شاعر خشک


همان پاییزی که با تو قرار میگذارم


برگها را لگد کنیم...

هفت


کمی گیج میزند الکل ;


در ....( مغزم )


سایه ای روی دیوار سیگار می کشد ..."

پشت ویترین



از تو تا من ، از پس این شیشه ها


فاصله ایست دور ..


در خیال جا ما نده ام .. برهنه ای __


عطر تنت __ لمس عریانیت __ در تصوور سیاه و سفیدم ..


شعر هایم بی تو نا تمام می ماند


 کاش زمان بایستد


یا تو را جا بگذارد.


تو را دوست دارم روی همه ی کاغذ های خالی دنیا بنویسم ..


اگر این مشتری های لعنتی بگذارند.

فروردین 21



...

شاید همین سه نقطه کفایت کند .

همیشه که نباید  نوشت 

فرشته خوشبختی من همینجاست .. روی زمین 

انگار باید اتفاق بیافتد

تا پیدا شود .

بمان .. همین .




تو ..



وجودت ...

تکه تکه در تک تک سلول های خاکستری مغزم ،

پنهان است.

تو رادوست دارم

سیگار کنم،

دود کنم

بیمار شوم

تن عر یانت را

بو کنم ...

رویا که شدی...

با خیال تو

بیدار شوم...

زور مره گی ( روز مره گی )


قاب عکس خالی


تصویر صبح روی


پنجره جنده


بی پرده ..


کاندوم های   طعم دار ، میوه ای.. خار دار


کف زمین خیس از ادرار


لم داده ذهن منحرف 


لیوان های گند گرفته از ته سیگار


چهار دیواری  بی دیوار 


جای خالی سر انگشت ها یی که حک شده در ذهن بیمار


بیدار می شوم


صبح بخیر روز !!!


بیدار بمان !

 

اینجا


خیال پردازی  گناه است 


گناه مجازاتش زندان است


زندان بی زندانبان است


پس بشاش به ..  که


سربازها فقط  با سر هایشان بازی می کنند


 آدم ها فقط "دم" می زنند


شیطان با خدا آشتی کرده


خدا  با من قهر


فرشته من دیگر باکره نیست


از شانه راستم پایین آمده


دیگر حرف نمی زند همبسترم شده


تخت یک نفره ام حریص تر 


هنوز تحمل سه نفر دیگر را  هم دارد


سلام ظهر


گرسنه نیستم ، با درد و هوس سیرم


به آفتاب هرزه بگو


اگر تحمل شنیدن حرف را دارد بماند اگر نه بگو پشت همان کوه یا در دل همان دریا قایم شود 


بازی مسخره ایست بگو شبها که چشم ها را دور می بیند کجا می خوابد!؟




بخواب شب ..


که ماه مثل من بیمار است می بافد از جنس رویا

می دانی.. بیکار است 

می سوزد می گرید چهارده به چهارده  آب می شود


به ماه بگو هیچوقت کامل نیاید بگو یک شب بیاید


دلیل علمی تهمت هایی که خورده است را آیا می داند !؟


بخواب تن  که روشنایی من در خواب خلاصه می شود


و  سیاهی تو را خدایت... در چشمان من  ..'


.. . . ..

.

.. ..


..............














کافه خیال



روبرو


دو راهی


هیچ و تاریکی


اینجا فقط آدم ها صف کشیده اند


من  پر از بی خوابی


وجودی  خالی


معده ای پر از اسپرسوهای تنهایی 


اینجا کسی مرا دود کرده مثل سیگار


من افتاده ام ..


حرفهایم ته حلقم گیر کرده..


من آنطرف تر افتاده ام ..

خداحافظ

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

بی حوصله


من غلط می زنم در یک فنجان

حوصله ام که سر می رود تا ته دنیا می بافم

خیال را ..


سک سکسه

احساسم مثل کودکی یک ساله که پیراهنش را نمی خواهد هر روز گریه می کند


قلبم مثل دوست مادرم که در هواپیما به من لیمو شیرین پوست کنده می دهد و من به زور لیمو شیرین را با استرس  تکه تکه در جای جای صندلی یک نفره ام جای می دهم .. می خندد..


کاش خوشه انگوری که چهار سالگی با پدرم روی تخت می خوردیم وقتی که پسرش بودم را بالا بیاورم

نبضم از سکس  9 سالگیم تلو تلو می زند 


من بزرگ بودم یا کوچک می شوم


امروز خدا چقدر قلقلکم می دهد






ساعت های تو خالی


اینجا یا آنجا


اگر پیدا شدی به من بگو


تا سازهای مخالفشان را کوک کنم


دستهایشان را ببوسم


و طناب های دار را به گردنشان بیاندازم


اگر پیدا شدی به من بگو


تا به ستاره ها بگویم


هر شب برایمان دعا کنند ..


--


یکی حواس منو پرت کنه لطفا


اونقدر پرت که هیچ سگی نتونه


پیداش کنه و برشگردونه !!!

قسمت


به قسمت اعتقادی ندارم ،


تقسیمش که می کنم ،


باقیمانده صفر می دهد..."

خودخواهی



کنار پنجره


ستاره چشمک می زند


فاصله لبهایم با شیشه کم می شود 


نفس نفس که می زنم


از سر شهوت بخار می کند


لبهایم را که می چسبانم چشمهایم خود به خود بسته می شود...


اگر صدای این تلفن لعنتی بگذارد....


...

آرامتر ..


آرام تر ...


من جا مانده ام ..


گم شده ام در صدای تنبور دیوانه


جای پاهایت دیگر نیست که جایشان قدم بگذارم


من گمشده ام ..

آرامتر ..