-
هنوز هم
چهارشنبه 21 مهرماه سال 1395 23:33
پاییز که اتفاق می افتاد چیزی مینوشتم این روزها فقط نفس میکشم .. شکر ..
-
گذشت ..
یکشنبه 31 خردادماه سال 1394 20:14
گذشت یا گذشت .. وقتی حتی یک خط نمی تونی بنویسی کسی واقعا هنوز میخونه !؟ یا فقط من دیگه نمی نویسیم !؟ خیلی گذشته و خیلی گذشتم .. از خیلی چیزا .. من موندم و یه ذهن خالی و یه عالمه خاطره ..
-
هارمونیکا
دوشنبه 4 شهریورماه سال 1392 23:32
چقدر این روزها در صدای سازم دلتنگند .. دلم رقص می خواهد .. تخت خواب کودکیم را می خواهد تنهاییم را با پنجره اتاقم تقسیم می کنم ، وقتی که حتی هیچکس چیز ی نمی داند ..
-
about me
سهشنبه 18 تیرماه سال 1392 04:43
درباره من : کافیه یک ساعت با سکوت کنار من قدم بزنی ...
-
عا ط فه
دوشنبه 20 خردادماه سال 1392 00:33
اگر تو را نداشته باشم ... بی عاطفه می شوم .
-
پاییز
سهشنبه 11 مهرماه سال 1391 20:59
من خواب دیده بودم کلمات گم می شوند ذهن شاعر خشک همان پاییزی که با تو قرار میگذارم برگها را لگد کنیم...
-
هفت
سهشنبه 11 مهرماه سال 1391 20:52
کمی گیج میزند الکل ; در ....( مغزم ) سایه ای روی دیوار سیگار می کشد ..."
-
پشت ویترین
جمعه 5 خردادماه سال 1391 01:18
از تو تا من ، از پس این شیشه ها فاصله ایست دور .. در خیال جا ما نده ام .. برهنه ای __ عطر تنت __ لمس عریانیت __ در تصوور سیاه و سفیدم .. شعر هایم بی تو نا تمام می ماند کاش زمان بایستد یا تو را جا بگذارد. تو را دوست دارم روی همه ی کاغذ های خالی دنیا بنویسم .. اگر این مشتری های لعنتی بگذارند.
-
فروردین 21
پنجشنبه 24 فروردینماه سال 1391 22:00
... شاید همین سه نقطه کفایت کند . همیشه که نباید نوشت فرشته خوشبختی من همینجاست .. روی زمین انگار باید اتفاق بیافتد تا پیدا شود . بمان .. همین .
-
تو ..
پنجشنبه 24 فروردینماه سال 1391 12:33
وجودت ... تکه تکه در تک تک سلول های خاکستری مغزم ، پنهان است. تو رادوست دارم سیگار کنم، دود کنم بیمار شوم تن عر یانت را بو کنم ... رویا که شدی... با خیال تو بیدار شوم...
-
زور مره گی ( روز مره گی )
جمعه 21 بهمنماه سال 1390 19:44
قاب عکس خالی تصویر صبح روی پنجره جنده بی پرده .. کاندوم های طعم دار ، میوه ای.. خار دار کف زمین خیس از ادرار لم داده ذهن منحرف لیوان های گند گرفته از ته سیگار چهار دیواری بی دیوار جای خالی سر انگشت ها یی که حک شده در ذهن بیمار بیدار می شوم صبح بخیر روز !!! بیدار بمان ! اینجا خیال پردازی گناه است گناه مجازاتش زندان است...
-
کافه خیال
دوشنبه 21 آذرماه سال 1390 00:02
روبرو دو راهی هیچ و تاریکی اینجا فقط آدم ها صف کشیده اند من پر از بی خوابی وجودی خالی معده ای پر از اسپرسوهای تنهایی اینجا کسی مرا دود کرده مثل سیگار من افتاده ام .. حرفهایم ته حلقم گیر کرده.. من آنطرف تر افتاده ام ..
-
خداحافظ
شنبه 12 آذرماه سال 1390 13:38
-
بی حوصله
پنجشنبه 19 آبانماه سال 1390 21:34
من غلط می زنم در یک فنجان حوصله ام که سر می رود تا ته دنیا می بافم خیال را ..
-
سک سکسه
جمعه 13 آبانماه سال 1390 23:56
احساسم مثل کودکی یک ساله که پیراهنش را نمی خواهد هر روز گریه می کند قلبم مثل دوست مادرم که در هواپیما به من لیمو شیرین پوست کنده می دهد و من به زور لیمو شیرین را با استرس تکه تکه در جای جای صندلی یک نفره ام جای می دهم .. می خندد.. کاش خوشه انگوری که چهار سالگی با پدرم روی تخت می خوردیم وقتی که پسرش بودم را بالا بیاورم...
-
ساعت های تو خالی
سهشنبه 26 مهرماه سال 1390 16:24
اینجا یا آنجا اگر پیدا شدی به من بگو تا سازهای مخالفشان را کوک کنم دستهایشان را ببوسم و طناب های دار را به گردنشان بیاندازم اگر پیدا شدی به من بگو تا به ستاره ها بگویم هر شب برایمان دعا کنند ..
-
--
یکشنبه 24 مهرماه سال 1390 00:00
یکی حواس منو پرت کنه لطفا اونقدر پرت که هیچ سگی نتونه پیداش کنه و برشگردونه !!!
-
قسمت
جمعه 8 مهرماه سال 1390 22:34
به قسمت اعتقادی ندارم ، تقسیمش که می کنم ، باقیمانده صفر می دهد..."
-
خودخواهی
جمعه 1 مهرماه سال 1390 00:46
کنار پنجره ستاره چشمک می زند فاصله لبهایم با شیشه کم می شود نفس نفس که می زنم از سر شهوت بخار می کند لبهایم را که می چسبانم چشمهایم خود به خود بسته می شود... اگر صدای این تلفن لعنتی بگذارد....
-
...
چهارشنبه 16 شهریورماه سال 1390 19:30
آرامتر .. آرام تر ... من جا مانده ام .. گم شده ام در صدای تنبور دیوانه جای پاهایت دیگر نیست که جایشان قدم بگذارم من گمشده ام .. آرامتر ..
-
درویش
چهارشنبه 16 شهریورماه سال 1390 18:20
اشک که با دستانش نواخته می شود صدا که روی گونه هایم جاری می شود خدایی که مقابلم روی تخت لم داده است اینجا نه برزخ است نه بهشت نه جهنم نه قلیانیست رو برویش نه خبری از هوریان که رقصان از کنارمان عبور کنند من اما ادامه نمی دهم باشد آنجا که دروغگوها رسوا شده اند در مقابل بت های آدم نمایشان وقتی که وقتمان تمام می شود لبخند...
-
جدال
چهارشنبه 16 شهریورماه سال 1390 18:01
دست هایم می لرزد بوی سیب می دهد وقتی که بغض گلویت را می فشارد یا بقز چه فرقی می کند دیگر وقتی خیالی نیست آنجا که می رود حتی خدایی نیست
-
بدون عنوان
چهارشنبه 25 اسفندماه سال 1389 23:05
اجبار تمام شد ... نو تر روشن تر باید زندگی کرد ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ توضیحات در پست بعدی ..
-
تولدت مبارک
یکشنبه 17 بهمنماه سال 1389 13:47
۱۷ بهمن ۱۳۸۴ .. یه همچین روزی من این وبلاگ رو درست کردم و حالا توی همچین روزی یه سری تغییرات به زودی اینجا اعمال می شه و حتی شاید سبک و سیاق نوشته ها هم عوض بشه .. نمی دونم ولی ماها که اسممون رو آدمه همواره در حال تغییر و تحول هستیم .. ممنون از همه دوستان همراه قدیم و جدید ..
-
نگاه اول یا وداع آخر ؟
یکشنبه 3 بهمنماه سال 1389 20:41
کجا بودم .. ابتدا یا انتهای جاده ها در سایه ها مثل قدم زدن هر روز خودم بودم و خودم در تاریکی ــ برخورد نگاهت با نگاهم تو به چه فکر می کردی .. خداوندا در کار تو دخالت کردن گناه برایم تعریف شده آگاه ام از پس همه تجربه ها اما این حس دیگریست تو بگو چه بناممش .. اصلا نمی شود .. شاید هم بشود .. صدا بود و نگاه بود و نگاه هیچ...
-
نمی دانم !
یکشنبه 12 دیماه سال 1389 00:16
می گوید: دوستم دارد می پرسد : دوستم داری ؟ می گویم: نمی دانم دیگر چیزی نمی گوید .. بغض می کند گاهی ولی من می بوسمش از لبهایش تا نوک انگشتان پایش را می بویم ! می گوید : عاشقم است می پرسد : تو چطور ؟ می گویم : نمی دانم . سالهاست که دیگر چیزی نمی گوید .. چیزی نمی گوییم . و من هنوز نمی دانم .. شاید دروغ گفتن خوب است .....
-
بیگانه
یکشنبه 12 دیماه سال 1389 00:09
نمی دانم خودم را خواندم یا کتاب را بیگانه ام ... !!! همانی ام که زندگیش را به عشق یک فنجان قهوه ترک تلخ و یک نخ سیگار قبرسی هر روز نفس می کشد ... بیگانه ای !؟ بیا با هم تنفس کنیم .. دود کنیم .. عشق را هوس کنیم ..
-
بی خوابی ها
دوشنبه 29 آذرماه سال 1389 13:01
ابتدا : شب که می شود می گویند وقت خواب است همه می خوابند ولی من نمی دانم چه حسیست ..ساده در شب گم می شوم. یا تخت یک نفره ام تحملم را ندارد یا شب از خوابیدن من بیزار است شاید هم پنجره اتاق لعنتیم من را به آسمانت گره می زند.. یکی نماز می خواند .. یکی عاشق .. یکی کاسب .. من اما می نویسم..از تو .. از خودم از خودمان ..از...
-
خداوندا بسه !
یکشنبه 21 آذرماه سال 1389 15:27
این صورت استخوانی کار دست من می دهد . . . . . . . آخر ...
-
قلب پلاستیکی !
یکشنبه 14 آذرماه سال 1389 13:27
زیباست نه ؟ آره احساس می کنم از طبیعت الهام گرفته .. اگه به نقش و نگار اون قسمت پایینی بهتر نگاه کنید یه حالت جالبی از سبک های دهه ی ۸۰ میلادی استفاده کرده ( شاید اصلا نمی دونه دهه ی ۸۰ کی بوده ) نظر شما چیه ؟ زیباست ! اصلا شما چیزی از هنر می دونید !؟ نظر شما چیه ؟ وای چقدر سوال .. هول شدم شما رو دیدم .. میشه...