احساسم مثل کودکی یک ساله که پیراهنش را نمی خواهد هر روز گریه می کند
قلبم مثل دوست مادرم که در هواپیما به من لیمو شیرین پوست کنده می دهد و من به زور لیمو شیرین را با استرس تکه تکه در جای جای صندلی یک نفره ام جای می دهم .. می خندد..
کاش خوشه انگوری که چهار سالگی با پدرم روی تخت می خوردیم وقتی که پسرش بودم را بالا بیاورم
نبضم از سکس 9 سالگیم تلو تلو می زند
من بزرگ بودم یا کوچک می شوم
امروز خدا چقدر قلقلکم می دهد