مجبور شدم بنویسم...

فقط عادت کرده ایم...چیزی باید بنویسم.. باید کاغذ را سیاه کنم ..انگار اجبار است..اجبار و من مجبورم .. مجبور شدم بنویسم

مجبور شدم بنویسم...

فقط عادت کرده ایم...چیزی باید بنویسم.. باید کاغذ را سیاه کنم ..انگار اجبار است..اجبار و من مجبورم .. مجبور شدم بنویسم

تخیل یکم

 

 

ساعت هفت صبح ــ  

من خمار خوابم یا خواب خمار من!؟

صبحانه یا زجرانه ... 

 

اگه یه زنبور بودم ــــ نیشمو هر جایی فرو می کردم و امیدوار بودم قبل از مرگم نیشمو توی یه دونه بادکنک فرو کنم تا از شدت هیجان بمیرم !  

 

تفکر سکوت یا تداعی خاطره

گاهی باید بود

گاهی نباید

سکوت کرده ام

غوطه ور تر از همیشه در افکار پراکنده و آشفته

صدا مثل نم نم باران که به شیشه می‌‌خورد

می‌شکند بغض حتی در این فصل گرم

 بی‌ نهایت

آنجا که دور از دسترس شده

نگاه

حتی همین کلمات ساده

که دلتنگ بود کاغذ از حضورشان آیا ؟

ته سیگار خاموش

تکرار و تکرار در گفتار

و دیگر هیچ

شاید همان ته سیگار

و باز هم هیچ 

من

آغاز کدامین فصل زندگی‌ام را

باید جشن بگیرم ؟

و شمع

و معادله

میانگین بودنت منهای حضورت ضربدر سکوتت تقسیم بر افکارت به توان هزاران هوس

میشود من

همین من لعنتی  

hug me

 

 

دلم گرفته

شاید برای همه جمعه ها

چه حس بدیست امشب

حس  بیخود بودن

هر چه می‌خواهم بسرایم سروده شده

جز این احساس چیز دیگری  پیدا نمیکنم

لعنت به قلمی که به دست گرفته شود

و نتواند این همه را بیان کند

و مینویسم :

اغوش کجاست ..دریاب مرا دریاب 

.... 

... 

... 

..... 

............ 

.

عنوان آزاد

 

 

 

 

می گویند .

 

من هم می شنوم  

 

نه چاره ایست  .. نه گله ای  

قلب بیچاره و پشت پا خورده  

به تعبیری در دروازه  

سوغاتیش زخم مسافران 

با افکاری پراکنده و پوچ 

سیگار به دست  

چه دل خوشی  

به کجا زل زده ای  

آنجا که آسمانش آبیست  

و خدایی که تو را فراموش کرده  

و از این همه چه به تو داده ؟‌ 

هوس هوس و هوس  

درد و درد و دردی که از هر طرف با خودکار نگارشش می کنی باز هم درد است حتی از آخر به اول  

چقدر با این کلمات لعنتی باید بازی کنم تا چیزی از آب در بیاید که شعر ناب بناممش  

به راستی برای که ..برای چه  

من در بام آسمان هم آسوده خاطر نیستم  

با وجود ابرهای سیاه  

من فقط نگاه می کنم  

به چشمها  

من عاشق نگاه کردنم  

به چشمها  

که هر آنچه هست و نیست  چه صادقانه و چه شهوتانه  

پشت همین عارفانه ها پنهانند 

به خودت نگیر اگر گاهی در نگاه تو درگیر شدم   

اینجا جز پوچی هیچ نیست  

مثل کلمه و نقطه .

من شبها خودم را روی کاغذ می نویسم  

و احساسی که تمام وجودم را قلقلک می دهد بیان می کنم .. تو بخوان  

برداشتت آزاد است .. نه عاشقم .. نه فارغم .. نه آنطور که تو می پنداری  

من همینم .. همین احساس گمشده تلنگر خورده که به اجبار دست راستم .. انگشتانم و هر قلم و خودکاری که مقابلم باشد از سر شهوت خالی می شوم .. من گمم .. مستم .. این روزها بی هیچ مزه تلخ الکلی ..و سیگاری که بی خود بی تو روشن می شود ... 

پففففف.... 

دیشب

بیخود می شوم  

من و نگاه تو  

و تو و نگاه من  

 

هیچ نگفتیم  

 

هیج نگفتی  

 

هیج نگفتم 

 

مستی من از چشمان تو بود  

همان دیشب  

آن حسی را که تجربه نکرده بودم 

میدانم ..بیچاره می شوم  

و عاشق همین دیوانگیم.. 

 

من همین احساس را  

هر چند دور  

هرچند نیست  

دوست دارم ..

وجود یا وجود ..

به بارانی که امشب می بارد ..  

به بیان قلم  

سختی و تلخیم  

هنوز نفس می کشم  

و میکشم  

خودم را   

و تکرار را  

به هم می زنم  

می زنم  

شاید خودم را  

به در و دیوار  

و این اجبار  

سخت یا آسان  

سر ناسازگاری دارد با من  

هر شب  

و امشب  

متفاوتم  

دوست دارم این حالم را  

دوست دارم .. دوست دارم ..