مجبور شدم بنویسم...

فقط عادت کرده ایم...چیزی باید بنویسم.. باید کاغذ را سیاه کنم ..انگار اجبار است..اجبار و من مجبورم .. مجبور شدم بنویسم

مجبور شدم بنویسم...

فقط عادت کرده ایم...چیزی باید بنویسم.. باید کاغذ را سیاه کنم ..انگار اجبار است..اجبار و من مجبورم .. مجبور شدم بنویسم

فروردین 21



...

شاید همین سه نقطه کفایت کند .

همیشه که نباید  نوشت 

فرشته خوشبختی من همینجاست .. روی زمین 

انگار باید اتفاق بیافتد

تا پیدا شود .

بمان .. همین .




تو ..



وجودت ...

تکه تکه در تک تک سلول های خاکستری مغزم ،

پنهان است.

تو رادوست دارم

سیگار کنم،

دود کنم

بیمار شوم

تن عر یانت را

بو کنم ...

رویا که شدی...

با خیال تو

بیدار شوم...