مجبور شدم بنویسم...

فقط عادت کرده ایم...چیزی باید بنویسم.. باید کاغذ را سیاه کنم ..انگار اجبار است..اجبار و من مجبورم .. مجبور شدم بنویسم

مجبور شدم بنویسم...

فقط عادت کرده ایم...چیزی باید بنویسم.. باید کاغذ را سیاه کنم ..انگار اجبار است..اجبار و من مجبورم .. مجبور شدم بنویسم

پاییز


من خواب دیده بودم


کلمات گم می شوند


ذهن شاعر خشک


همان پاییزی که با تو قرار میگذارم


برگها را لگد کنیم...

هفت


کمی گیج میزند الکل ;


در ....( مغزم )


سایه ای روی دیوار سیگار می کشد ..."