مجبور شدم بنویسم...

فقط عادت کرده ایم...چیزی باید بنویسم.. باید کاغذ را سیاه کنم ..انگار اجبار است..اجبار و من مجبورم .. مجبور شدم بنویسم

مجبور شدم بنویسم...

فقط عادت کرده ایم...چیزی باید بنویسم.. باید کاغذ را سیاه کنم ..انگار اجبار است..اجبار و من مجبورم .. مجبور شدم بنویسم

بی خوابی ها



ابتدا :


شب که می شود می گویند وقت خواب است همه می خوابند ولی من نمی دانم چه حسیست ..ساده در شب گم می شوم.


یا تخت یک نفره ام تحملم را ندارد یا شب از خوابیدن من بیزار است شاید هم پنجره اتاق لعنتیم من را به آسمانت گره می زند..

یکی نماز می خواند .. یکی عاشق .. یکی کاسب .. من اما می نویسم..از تو .. از خودم از خودمان ..از روزها می نویسم از روزهایی که گم شده ام ...

شاید درد من ــ درد تو باشد .. شاید نباشد .




۱. بی خوابی  (برای سایه )



بیخواب شده ام !


گوسفندان را یک به یک شمرده ام ..


نوبت ستاره هاست !

آسمان را نگاه می کنم

ستاره ای نیست ... هوا آلوده .. تنفس سخت است ..


من هستم و ماه


تا به حال چند صد هزار باریست که شمرده ام اش ..


صفحه آسمانت را ورق بزن .. بگو باران ببارد .. من دلم ستاره ها را می خواهد ..







۲. تخیل


خودم را در چشمان کسی دیدم که برهنه مقابلم ایستاده بود 


داشتم غرق می شدم در برهنگیش یا در  چشمانش 


نمی دانم ؛


با برهنگیش مقابله کنم یا با غرق شدن در چشمانش ! 






۳. من و خودم !‌


بغض کرده بودم .. کرده ام !‌


حرفی نیست .. صدایی نیست .. دستی نیست .. خدایی نیست !‌


پلک که می زنی !‌


من هستم .. نور شمع .. مدادم .. خودم و باز هم نور شمع !‌


ترجیح داده شده ام


به همانی که تو تقدیرش کردی و ما چه احمقانه صبح  را تا شب درگیرش شده ایم ..


سیگارم .. جان می کند .. انتهایش .. انگشتانم .. رهایش که می کنم .. خود فراموشی است ..


خاموش !‌ خاموش می شوم .. مثل شمع مثل انتهای سیگاری که فراموش می شود .. همین دقیقه ها .. 



تیک : چه باکی است که کلمات را بی علم همانگونه که می خواهی بچرخانی در زمان و مکان ـــ اینها دارایی من است از این همه .. الباقی مال تو .. خدایش !‌عشقش .. حالش ...


فقط


شهوت کلمات را از من نگیر ~







۴. آرزو ها


اینها را قبل از شروع مان آرزو کردم


دو حلقه


یکی در دست تو باشد آن یکی دست من !


جای خالی بین انگشتهایم با انگشتهایت پر شود .. برای همیشه باشد ..


بازی شروع شد .... تمام شد .


من مانده ام !‌


یک آرزو .. یک حلقه .. یک ...


قبل از شروعمان را آرزو می کنم ... ای کاش !‌..... برگردد ......


زمان !‌






۵.آن مرد آمد .. آن مرد بعد از باران آمد .



خواب بودم .. دروغ نه ! .. بیدار بودم !‌


آن مرد آمد  .. اما نه در باران .. بعد از باران آمد


ناله کرد .. وحشت کردم .. آری ترسیدم .. نگاهش نکردم .. به زور خوابیدم .. تصویر رفت .. آن مرد رفت .. آن مرد رفت ... 






۶. آینه


آینه دور است .. خودم را به زور میبینم ... چه برسد به تو ...






انتها :


من با اینها گریستم .. تو لبخند بزن .. بگذار آنها هم بخندند .. بگو بخندند ...



ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


بی خوابی ها یک مجموعه بود که یک شبه به وجود آمد حالا با خیال راحت یک مدت نفس می کشم .. این که آدم همیشه از خودش انتظار داشته باشه هم خوبه هم بده ..


ممنون از شهرزاد .. مهناز .. مونولیزا .. پردیس .. من و تو .. و همه دوستان عزیزی که همراهی می کنن .. و ممنون از همه اونهایی که بی نام فحش می نویسن .. و چرندیات می نویسن ..









خداوندا بسه !‌



این صورت استخوانی کار دست من می دهد

.

.

.

.

.

.

.

 آخر ...

قلب پلاستیکی !‌



زیباست نه ؟‌


آره احساس می کنم از طبیعت الهام گرفته .. اگه به نقش و نگار اون قسمت پایینی بهتر نگاه کنید یه حالت جالبی از سبک های دهه ی ۸۰ میلادی استفاده کرده  (‌ شاید اصلا نمی دونه دهه ی ۸۰ کی بوده )‌ نظر شما چیه ؟‌


زیباست !‌


اصلا شما چیزی از هنر می دونید !؟‌ نظر شما چیه ؟‌ وای چقدر سوال .. هول شدم شما رو دیدم .. میشه قبلش بگید تحصیلاتتون چیه !؟‌


من ؟‌ سیکل !‌


قیافه دختر بهم ریخت !‌


: ولی من هنر رو یه ارزش می بینم !‌ یا شاید بهتر بگم هنر یه چیزیه که توی وجود هر آدم از زمانی که به دنیا می آد خواه نا خواه همراه قلبش ...


دختر اصلا گوش نمی داد .. می دونم تو دلش چی می گفت :‌

خیلی باید مواظب باشم اییییی اصلا به تیپش نمی خورد که سیکل داشته باشه ولی خوب شد گفت فهمیدم ..


پسر غرق در تعریف هنر ... و عشق


خدایا !‌ دیگه حتی حوصله آدمهات رو هم ندارم !‌