مجبور شدم بنویسم...

فقط عادت کرده ایم...چیزی باید بنویسم.. باید کاغذ را سیاه کنم ..انگار اجبار است..اجبار و من مجبورم .. مجبور شدم بنویسم

مجبور شدم بنویسم...

فقط عادت کرده ایم...چیزی باید بنویسم.. باید کاغذ را سیاه کنم ..انگار اجبار است..اجبار و من مجبورم .. مجبور شدم بنویسم

کافه خیال



روبرو


دو راهی


هیچ و تاریکی


اینجا فقط آدم ها صف کشیده اند


من  پر از بی خوابی


وجودی  خالی


معده ای پر از اسپرسوهای تنهایی 


اینجا کسی مرا دود کرده مثل سیگار


من افتاده ام ..


حرفهایم ته حلقم گیر کرده..


من آنطرف تر افتاده ام ..

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد