مجبور شدم بنویسم...

فقط عادت کرده ایم...چیزی باید بنویسم.. باید کاغذ را سیاه کنم ..انگار اجبار است..اجبار و من مجبورم .. مجبور شدم بنویسم

مجبور شدم بنویسم...

فقط عادت کرده ایم...چیزی باید بنویسم.. باید کاغذ را سیاه کنم ..انگار اجبار است..اجبار و من مجبورم .. مجبور شدم بنویسم

این لعنتی : نا چیز من ..



تمام سالها را یک به یک شمردم


ماه ها را تماما از حفظ شدم : فروردین ...مرداد.. شهریور .


هفته ها را قدم زدم


تمام امروز را منتظر ماندم ..


مثل دیروز و هر روز


نا کجاست نگاه من


دلم باران می خواهد


دلم تو را می خوا هد ...


دلم خود خودم را می خواهد _____ !


برای امیر



می خواهم گریه کنم 


برای شهر کاغذیم


افکار فانتزی ام


آدمک های بازی بچه گانه زندگیم


تصویری که صبح دیده ام


سیگاری که در دست گرفته ام


قماری که همیشه بازنده ام 


خواب هایی که دیده ام


رویا هایی که در ذهن به ترتیب تصویر کرده ام


برای تو


برای خودم


برای ما


تو راست می گفتی


من بیمارم . .


بیشتر از بقیه


کمتر از خودم


آلوده ام ..


مرا به خاطر  بیاور : من را شب را فاصله را خاطره را 


رمان ــ موزیک ـــ فیلم و لیوان کپک زده از ویسکی 


ته سیگار های لگد خورده ام


تو راست می گفتی ...


   ـــــــمی خواهم گریه کنم





د ــ ر ــ د



از ابتدا تا انتهای صبح را قدم زدم ..


د ر د من بی عشقی تمام است ـــ


غروب جمعه را گریه می کنم ـــ

پاییز است


دیریست می گذرد


برگ ها زیر پایم خش و خش  می شکنند 


پاییز است ..


من از اندوه شبی می آییم 


که در آن حسرت کوچ


قلبها رو به سکوت


عشق اما پنهان رو به سقوط


زردی پاییز است ..