مجبور شدم بنویسم...

فقط عادت کرده ایم...چیزی باید بنویسم.. باید کاغذ را سیاه کنم ..انگار اجبار است..اجبار و من مجبورم .. مجبور شدم بنویسم

مجبور شدم بنویسم...

فقط عادت کرده ایم...چیزی باید بنویسم.. باید کاغذ را سیاه کنم ..انگار اجبار است..اجبار و من مجبورم .. مجبور شدم بنویسم

میدانی

دوباره شروع میکنم 

 

مثل کودکی که برای اولین بار راه میرود  

 

صدای استاد را می شنوم دقت کرده ای که بار اول میدود!؟  و لعنت به تو و مردانگیت که با مهرداد فقط فکر می کردیم و میکردیم.

چقدر دلم تنگ شده بود ، تنگ شده است. 

 

و چقدر خندیدی ، دویدی و تمرین کردی 

 

تنها بودنت را باز از نو می شماری و در رویا در آغوش میکشیش در شهر بی قانونیت  

و دوباره دیوانه می شوی ،میشدی  

 

خوش آمدی، خوش آمدم و دوباره انگار که تکرار...ُ

نظرات 1 + ارسال نظر
نقاب یکشنبه 6 دی‌ماه سال 1388 ساعت 11:06 ب.ظ http://ps-neghab.blogsky.com/

آرمین جان... میشه بژرسم چرا اسم وبلاگت این است که..

مجبور شدم بنویسم؟؟

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد