مجبور شدم بنویسم...

فقط عادت کرده ایم...چیزی باید بنویسم.. باید کاغذ را سیاه کنم ..انگار اجبار است..اجبار و من مجبورم .. مجبور شدم بنویسم

مجبور شدم بنویسم...

فقط عادت کرده ایم...چیزی باید بنویسم.. باید کاغذ را سیاه کنم ..انگار اجبار است..اجبار و من مجبورم .. مجبور شدم بنویسم

حالا فهمیدی چرا خودکارم را قایم میکردم؟

کسی نمی فهمد 

 

گناهی ندارد ! 

 

نـــــــــه! 

 

من دیوانه ام یا فاحشه؟ 

فاحشه ام یا دیوانه؟ 

شاید هم فاحشه دیوانه یا دیوانه....اه چقدر کشش میدهم 

پسر هم فاحشه می شود؟ حتما می شود نمی دانم. 

 

امروز بیهودگیم اینچنین توصیف می شود: 

 

پـــــــــــــــــــــــــــــوچ 

 

من که از قصه کودکیم شعر نوشته ام، از تابستان داغ اهواز، از کش رفتن سیگار زر پدربزرگ از لحظه ها از دیوانگی هایم و ... 

 

نمیدانی و نمیدانم و نمیخواهم با کلمات بازی کنم چون باز قافیه می گیرد و شعر می شود و مرا دور می کند آنقدر که اراده و ایمانم ...  

 

من نمی خواهمت صدا را نمی شنوم و چشمانم بعضی وقتها خیس می شود و یادم می آید که دیوانه هنوز نفس میکشد ، خدا را شکر ! 

و من  

 

مثل هیچکس نیستم

نظرات 2 + ارسال نظر
نقاب یکشنبه 6 دی‌ماه سال 1388 ساعت 11:05 ب.ظ http://ps-neghab.blogsky.com/

آرمین جان سلام.. چه قلم رسایی داری... واقعا بهت تبریک میگم.. از نوشته هات خوشم آومد اجازه هست شما را لینک کنم.. اگر اجازه هست لطف کن و به من خبر بده.

قربانت...نقاب

مسعود یکشنبه 6 دی‌ماه سال 1388 ساعت 11:05 ب.ظ http://f23-f24.blogsky.com

واقعا بچه اهوازی یا فقط از گرماش شنیدی اخه من اهوازیم میخواستم بدونم بچه کجا اهوازی راستی نوشتت قشنگه

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد