مجبور شدم بنویسم...

فقط عادت کرده ایم...چیزی باید بنویسم.. باید کاغذ را سیاه کنم ..انگار اجبار است..اجبار و من مجبورم .. مجبور شدم بنویسم

مجبور شدم بنویسم...

فقط عادت کرده ایم...چیزی باید بنویسم.. باید کاغذ را سیاه کنم ..انگار اجبار است..اجبار و من مجبورم .. مجبور شدم بنویسم

واژگون

در تنهایی خودم قدم میزنم و سوسوی صدایی که می خواهدت و آرام فریادت می زند که کجایی و کجایی که من دیوانه وار عاشقت شوم و تو  

تو______  

یک نگاهی به سادگی ___ 

بدون هیچ ترجمه ای  

 

و قلمم این روزها چقدر هرز می پرد  

هوس باز و هوس  

و من چه باید بکنم؟  

بی جواب  به انتظار طلوعی تا انتهای غروب بیخود شده ام  

اشک چه بی صداست هق هق کلمه و کلمه به کلمه می چسبد تا دیگران را از جنونت با خبر کند؟ 

بیمار شدی  

هم داری هم نداری  

حق  را

___________ 

نگاه هوس سکوت بوسه با چشم باز و بدون هیچ عشقی پر از هوس و گناه اینها خود کلمات من هستند که من را می نویسند و در کلمه نقشت می دهند و می تراشندنت  

 

تو می خواهی بر عکس زندگی کنی راه نروی بدوی داد بزنی هر روزت در یک آغوش سپری شود تو دیوانه ای دیوانه ای دیوانه که همین روزها ...می شوی

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد