مجبور شدم بنویسم...

فقط عادت کرده ایم...چیزی باید بنویسم.. باید کاغذ را سیاه کنم ..انگار اجبار است..اجبار و من مجبورم .. مجبور شدم بنویسم

مجبور شدم بنویسم...

فقط عادت کرده ایم...چیزی باید بنویسم.. باید کاغذ را سیاه کنم ..انگار اجبار است..اجبار و من مجبورم .. مجبور شدم بنویسم

دریا

تو را که می بینم کم می آورم ــ گم می شوم  

خاک می شوم از جنس آدم و حوا  

و در تو دوست دارم بمیرم  ــ پوچ شوم 

پنج ساله می شوم هر وقت به باد می سپارم خودم را در آغوش تو  

می بویمت آنقدر که هرگز سیر نمی شوم  

این روزها را با بغض و گاهی قطره هایی که اشک می شد روی گونه ام و احساس زنده بودن را برایم تعریف می کرد هنوز  را در کنار تو سپری کردم ولی دوری و  من دلتنگ تو همیشه مثل ویار زنی حامله .ـــ  

یادت می آید غروب را در چشمانت و چه طلوع زیبایی آن روز صبح با آن همه بی خوابی که بی معنا شده بود  

آن شب را چطور ؟ آن مرد ماهیگیر که از صدای خنده ما ماهی هایی را که شکار کرده بود را گذاشت و فرار کرد و رفت  

و آن پسرک مست که من سیگار تعارف کردم و تو و تو ...  

چه کسی داد زد آن ماهی بزرگ را ببین و چقدر خندیدم و قهقهه زدم و ذوق کردم و شاعر شدم با دیدن دلفین هایت آن هم برای اولین بار  

و تو نگاهم می کردی فقط و فقط و من در رنگ آبیت رنگ و بو می گرفتم و ساحلت را چقدر قبل از موج ها با تکه چوبی که خودت برایم فرستاده بودی نقاشی کردم و تو لج می کردی جلوتر می آمدی و من از تو لجباز تر  

کودکیم را به یاد می آوری !؟‌  اولین بار که چقدر از تو وحشت داشتم ولی چه شد !؟ نمی دانستم آنقدر عاشقم می کنی که روزی بدون ترس حتی دل به موج های بزرگت دهم  

و من می خواهم که در تو بمیرم  در تو غرق شوم ولی تو میدانی که شنا کردن بلدم و این را هم می دانم که بدت نمی آید معشوقه ات را بکشی  

راستی درد و دل های دخترک را در ساحلت تو هم شنیدی نه !؟ چرا با من !؟ تو می دانی !؟  

حسودیت شد !؟ می دانم ...  

ولی تو می دانی چشم من فقط بزرگی تو را می بیند  

و این آدمکها چه تلخند همه شان  

می بینی چه سخت با خودکار جدیدم می نویسم !؟  

دلم تنگ است برای همه لحظه هایی که رفت  

و  

می ترسم برای همه لحظه هایی که می آیند  

تو در آغوش گرفتی مرا ــ خستگیم را  

مثل همیشه که خسته می شدم و دل به تو می دادم  

اینبار هم بزرگی کردی و بخشیدی مثل همان روزها  

تو مثل هیچکس نیستی ... تنهایی و من می دانم ولی خوش به حالت  

و من همه صحبتهایت را شنیدم و من نمی دانستم روزی می شود که برای تو اشک بریزم  

بی خود ... نگاه می کنم خسته ام ... خسته .. حتی اینار تو هم نتوانستی گله ای نیست خوب می شوم .. قول می دهم .. خوب می شوم ... خوب می شوم...

 

 

 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

تیک : دوستای عزیزم سعی می کنم به نظرات توی همون قسمتی که نظر می دید جواب بدم ممنون از همگی و وقتی که واسه خوندن این نوشته ها میذارید و نظراتتون که کلی خوشحالم می کنه و بهترین کمکیه که به من می شه .

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد