مجبور شدم بنویسم...

فقط عادت کرده ایم...چیزی باید بنویسم.. باید کاغذ را سیاه کنم ..انگار اجبار است..اجبار و من مجبورم .. مجبور شدم بنویسم

مجبور شدم بنویسم...

فقط عادت کرده ایم...چیزی باید بنویسم.. باید کاغذ را سیاه کنم ..انگار اجبار است..اجبار و من مجبورم .. مجبور شدم بنویسم

ساده می گذرم...

صدای نفسهایم را 

بدن سردت و بوسه هایی که در عشق غرق شده اند 

و نگاه های کشنده تو که سرشار از التماس و خواستن  

 و هوس .. 

سردرگمی من  

دو راهی سخت 

ولی آسان می شمارم گناهانم را  

۱..۲..۳.. 

دیگر نمی توانم ..  

و من به تو هدیه می کنم  

هیچ را  

مثل دیوانه ها  

و می روم ...

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد