مجبور شدم بنویسم...

فقط عادت کرده ایم...چیزی باید بنویسم.. باید کاغذ را سیاه کنم ..انگار اجبار است..اجبار و من مجبورم .. مجبور شدم بنویسم

مجبور شدم بنویسم...

فقط عادت کرده ایم...چیزی باید بنویسم.. باید کاغذ را سیاه کنم ..انگار اجبار است..اجبار و من مجبورم .. مجبور شدم بنویسم

دیشب

بیخود می شوم  

من و نگاه تو  

و تو و نگاه من  

 

هیچ نگفتیم  

 

هیج نگفتی  

 

هیج نگفتم 

 

مستی من از چشمان تو بود  

همان دیشب  

آن حسی را که تجربه نکرده بودم 

میدانم ..بیچاره می شوم  

و عاشق همین دیوانگیم.. 

 

من همین احساس را  

هر چند دور  

هرچند نیست  

دوست دارم ..

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد