سیگار کشیدن بالای پشت بام
رقص سوسک ها
آنطرف رویا در دور دستها
مثل فرشتهها
سرد اما
دو بال شکسته
بدون حسرتی برای پرواز
آلوده تشنج و تشویش
دور افتاده ترین
و بازگشت ــ روبرویت دیوار
جغدها خوابیده اند
کوتاه فکر میکنم این روزها
فراتر نمیرود
چیزی نوشته ام
نمیخوانند
سکوتم را
نمیخوانند
میدانم رفتنم را
سوکتت را
بی ریاترین تجربه
ستایشگر بی نظیر
چشمانت را خسته نکن جز سیاهی رنگی نیست
مثل ستارهها در کودکی وقتی چشمانت را قبل از خواب به بالشت ات فشار میدادی
چه بی هدف یاد آوری خاطره در دفتر آنالوگ ذهنم
به چشمت بی محتواترین
پس تمام می کنم ..