قلم روی ورق نمی رقصد امشب
حتی با کشیدن منتش
و این سبک نوشتن
روزی متفاوت مثل بقیه روزها
حرفهایی که از دل است و نه از سر لجاجت و حماقت
من شروع شده بودم در همان صبحی که تو صفحه فصل ها را ورق می زدی
در ابتدای همان روز و انتهای همان فصل .
تو نادیده ها را ندیده گرفتی و من اما صبح را بوسیدم و سجده کردم و داد زدم مثل همان شب که گریه کردم و داد زدم .
و اما امروز را اربده می کشم که چه کرده ای با من که اینگونه بازیچه هوس ها بوده ام .
می گذرم و می نگرم باز هم مثل باقی راه و چه می ماند از من شاید همین ها .
سکوت و ترجمه چشمها را شاید روزی در کنار تو مرور کنم و بخندم ـــ روی حماقتم خط بکشم.
در همین بیست و چند سالگیت راضیم.
تکرار و تکرار و تکرار .. خسته است انگار این همه را از به زبان آوردن .
و گرمای شهریور را انگار بدون اینکه تقسیم کنی در من نهاده ای انتظار شکر گذاری نداری ولی من عاشق توام و نه مثل بقیه .
و ساده می نویسم من متولد شدم در چنین روزی شاید انگار باید تولدم را مبارک بگویم .