مجبور شدم بنویسم...

فقط عادت کرده ایم...چیزی باید بنویسم.. باید کاغذ را سیاه کنم ..انگار اجبار است..اجبار و من مجبورم .. مجبور شدم بنویسم

مجبور شدم بنویسم...

فقط عادت کرده ایم...چیزی باید بنویسم.. باید کاغذ را سیاه کنم ..انگار اجبار است..اجبار و من مجبورم .. مجبور شدم بنویسم

ننوشتن کار من نیست ..

صفحه آسمان را ورق زدم  

صفحه ای به شماره هشتصد و بیست و چهار  . به تنهایی ستاره ای که سو سو می زند در گوشه سمت چپ نگاهم ــ بیخود قلم را به رسم همیشگی روی کاغذ می تکانم ـ کلمات مرا صدا می زنند ــ سکوت می کنم ـــ 

 

نگاهم آلوده است ــ 

 

چشمانت را دور کن  

 

بی صدا دور شو  .. 

 

آن نیستم ــ 

 

رویا نیستم  

 

من هستم  

 

بی تکلف ترین گناهکار  

 

غرق هوس  

 

و هنوز عاشقانه آفریننده گناه را پرستش می کنم و میدانم  

ننوشتن کار من نیست.

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد