مجبور شدم بنویسم...

فقط عادت کرده ایم...چیزی باید بنویسم.. باید کاغذ را سیاه کنم ..انگار اجبار است..اجبار و من مجبورم .. مجبور شدم بنویسم

مجبور شدم بنویسم...

فقط عادت کرده ایم...چیزی باید بنویسم.. باید کاغذ را سیاه کنم ..انگار اجبار است..اجبار و من مجبورم .. مجبور شدم بنویسم

صدا میزنند مرا

صدا میزنند مرا

ستاره ها می دانند از آنها بپرسید

از پس مردابها صدا میزنند مرا

ساده بودم چه ساده در عشق و عشق در من

دستانم.. بیشتر از عشق.. آلوده آلوده

با من تا دریا بیا

من انتهایم در بینهایت چشمانت ترجمه انتهای زندگیم

سردتر از سکوت صدا میزنند

ترس تر از وجود صدا میزنند

در خودم می نگرم در خودم می گریم در خودم می میرم

پنهان می شوم .. فراموش می شوم ..شروع می شوم ..

I love myself ..Im your lover.. I love you.. I love you..I love myself..Be With Me..my body , my mind hunger for your  taste…..I Have no choise..NO CHOISE ..    

صدا میزنند مرا ... صدا می زنند..

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد