مجبور شدم بنویسم...

فقط عادت کرده ایم...چیزی باید بنویسم.. باید کاغذ را سیاه کنم ..انگار اجبار است..اجبار و من مجبورم .. مجبور شدم بنویسم

مجبور شدم بنویسم...

فقط عادت کرده ایم...چیزی باید بنویسم.. باید کاغذ را سیاه کنم ..انگار اجبار است..اجبار و من مجبورم .. مجبور شدم بنویسم

شب ها بیدارم ..

من عاشق می شوم !؟


کبوتر ها می شوند !!

خودم دیدم و کشیدم سیگار را پشت پنجره !


مادر ! من بیمارم ! بیدارم ! می دانم صبح شده بود مثل همیشه !

جای تو خالیست مثل همیشه


مثل اشکهایم . می نویسم .. می آیند ! می دانی


همین حالا .. ترک می کنم .. خودم را .. خانه را !! سیگار دود می کنم ..



نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد