مجبور شدم بنویسم...

فقط عادت کرده ایم...چیزی باید بنویسم.. باید کاغذ را سیاه کنم ..انگار اجبار است..اجبار و من مجبورم .. مجبور شدم بنویسم

مجبور شدم بنویسم...

فقط عادت کرده ایم...چیزی باید بنویسم.. باید کاغذ را سیاه کنم ..انگار اجبار است..اجبار و من مجبورم .. مجبور شدم بنویسم

برای امیر



می خواهم گریه کنم 


برای شهر کاغذیم


افکار فانتزی ام


آدمک های بازی بچه گانه زندگیم


تصویری که صبح دیده ام


سیگاری که در دست گرفته ام


قماری که همیشه بازنده ام 


خواب هایی که دیده ام


رویا هایی که در ذهن به ترتیب تصویر کرده ام


برای تو


برای خودم


برای ما


تو راست می گفتی


من بیمارم . .


بیشتر از بقیه


کمتر از خودم


آلوده ام ..


مرا به خاطر  بیاور : من را شب را فاصله را خاطره را 


رمان ــ موزیک ـــ فیلم و لیوان کپک زده از ویسکی 


ته سیگار های لگد خورده ام


تو راست می گفتی ...


   ـــــــمی خواهم گریه کنم





نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد