-
فراموشم کن
یکشنبه 13 دیماه سال 1388 23:53
تو ایستاده بودی و انگار تکیه ات را به باد داده بودی تنها در مقابل چشمانم انگار و من تنها نشسته ام مثل هر شب پشت میز در تاریکی و سیگاری که پیچیده ام مثل هر شب در دست و دود سیگار و نور و تو در نور و دود سیگار فقط یک تجسم ساده و پوچ و نیستی. برای من انگار که من شاعر می شوم با دیدنت هر بار و تو نزدیک نمی آیی و یک توهم...
-
سراسیمه
سهشنبه 8 دیماه سال 1388 21:31
مثل هیچ کس بودن سخت است.
-
حالا فهمیدی چرا خودکارم را قایم میکردم؟
یکشنبه 6 دیماه سال 1388 23:00
کسی نمی فهمد گناهی ندارد ! نـــــــــه! من دیوانه ام یا فاحشه؟ فاحشه ام یا دیوانه؟ شاید هم فاحشه دیوانه یا دیوانه....اه چقدر کشش میدهم پسر هم فاحشه می شود؟ حتما می شود نمی دانم. امروز بیهودگیم اینچنین توصیف می شود: پـــــــــــــــــــــــــــــوچ من که از قصه کودکیم شعر نوشته ام، از تابستان داغ اهواز، از کش رفتن...
-
میدانی
جمعه 4 دیماه سال 1388 02:18
دوباره شروع میکنم مثل کودکی که برای اولین بار راه میرود صدای استاد را می شنوم دقت کرده ای که بار اول میدود!؟ و لعنت به تو و مردانگیت که با مهرداد فقط فکر می کردیم و میکردیم. چقدر دلم تنگ شده بود ، تنگ شده است. و چقدر خندیدی ، دویدی و تمرین کردی تنها بودنت را باز از نو می شماری و در رویا در آغوش میکشیش در شهر بی...