-
این لعنتی : نا چیز من ..
چهارشنبه 26 آبانماه سال 1389 18:07
تمام سالها را یک به یک شمردم ماه ها را تماما از حفظ شدم : فروردین ...مرداد.. شهریور . هفته ها را قدم زدم تمام امروز را منتظر ماندم .. مثل دیروز و هر روز نا کجاست نگاه من دلم باران می خواهد دلم تو را می خوا هد ... دلم خود خودم را می خواهد _____ !
-
برای امیر
دوشنبه 24 آبانماه سال 1389 19:17
می خواهم گریه کنم برای شهر کاغذیم افکار فانتزی ام آدمک های بازی بچه گانه زندگیم تصویری که صبح دیده ام سیگاری که در دست گرفته ام قماری که همیشه بازنده ام خواب هایی که دیده ام رویا هایی که در ذهن به ترتیب تصویر کرده ام برای تو برای خودم برای ما تو راست می گفتی من بیمارم . . بیشتر از بقیه کمتر از خودم آلوده ام .. مرا به...
-
د ــ ر ــ د
جمعه 7 آبانماه سال 1389 18:22
از ابتدا تا انتهای صبح را قدم زدم .. د ر د من بی عشقی تمام است ـــ غروب جمعه را گریه می کنم ـــ
-
پاییز است
شنبه 1 آبانماه سال 1389 14:56
دیریست می گذرد برگ ها زیر پایم خش و خش می شکنند پاییز است .. من از اندوه شبی می آییم که در آن حسرت کوچ قلبها رو به سکوت عشق اما پنهان رو به سقوط زردی پاییز است ..
-
شب ها بیدارم ..
سهشنبه 20 مهرماه سال 1389 20:28
من عاشق می شوم !؟ کبوتر ها می شوند !! خودم دیدم و کشیدم سیگار را پشت پنجره ! مادر ! من بیمارم ! بیدارم ! می دانم صبح شده بود مثل همیشه ! جای تو خالیست مثل همیشه مثل اشکهایم . می نویسم .. می آیند ! می دانی همین حالا .. ترک می کنم .. خودم را .. خانه را !! سیگار دود می کنم ..
-
صدا میزنند مرا
دوشنبه 19 مهرماه سال 1389 21:58
صدا میزنند مرا ستاره ها می دانند از آنها بپرسید از پس مردابها صدا میزنند مرا ساده بودم چه ساده در عشق و عشق در من دستانم.. بیشتر از عشق.. آلوده آلوده با من تا دریا بیا من انتهایم در بینهایت چشمانت ترجمه انتهای زندگیم سردتر از سکوت صدا میزنند ترس تر از وجود صدا میزنند در خودم می نگرم در خودم می گریم در خودم می میرم...
-
نه ؟
سهشنبه 6 مهرماه سال 1389 14:42
چقدر بد است که من فقط خودم را می بینم و تو فقط خودمان را ..
-
همان جا ؛
دوشنبه 5 مهرماه سال 1389 17:13
اینجا جای تو خالیست سیگاریست که دود می شود گیتاریست که چشم به دستان تو دوخته و صدای من عطش آواز دارد دلم تنگ است... برای ترانه هایمان دلم تنگ است...
-
تخیل سوم
دوشنبه 5 مهرماه سال 1389 17:10
مرد مرده بود شاید ــــ زن خفته ـــ صدای سازها نمی آمد انگار ــ آنها رفته بودند...
-
تخیل دوم
جمعه 26 شهریورماه سال 1389 01:06
فقط یک نخ دیگر برای گاییدن شش هایم باقی مانده ـــــ باقیمانده ته سیگار ها را دور می ریزم ــــ
-
ننوشتن کار من نیست ..
جمعه 26 شهریورماه سال 1389 01:03
صفحه آسمان را ورق زدم صفحه ای به شماره هشتصد و بیست و چهار . به تنهایی ستاره ای که سو سو می زند در گوشه سمت چپ نگاهم ــ بیخود قلم را به رسم همیشگی روی کاغذ می تکانم ـ کلمات مرا صدا می زنند ــ سکوت می کنم ـــ نگاهم آلوده است ــ چشمانت را دور کن بی صدا دور شو .. آن نیستم ــ رویا نیستم من هستم بی تکلف ترین گناهکار غرق...
-
قصه آخر .. و باز قصه من ..
یکشنبه 14 شهریورماه سال 1389 02:03
سنگ شده بودم از جنس بدش نشسته .. تکیه ام به دیوار سرم را روی زانوهایم گذاشته بودم و با دو دستم گوشم را فشار می دادم تا شنیده هایی که فرار می کردم را نشنوم شاید داشتم خیانتت را ترجمه می کردم .. یخ زده بود بدنم و تو با چشمانی خیس ــ التماس و گرمای دستانت ـــ من اما چیز دیگری بودم آن روز..زمزمه های اشک آلودت را می شنیدم...
-
فقط روی کاغذ حرکت کن...فقط..
جمعه 12 شهریورماه سال 1389 02:11
قلم بنویس از من بنویس از خاطرات تلخ من بنویس از پوچی بنویس از فقر بنویس از زندان بنویس از باران بنویس از صندلی خالی بنویس از دیوار اتاقم بنویس از تختخوابم بنویس از تفاوت هایم بنویس از سبک بنویس از شب بنویس از ستاره و آن ماه گنده وسط آسمان بنویس از ما بنویس از هوس بنویس از مرگ بنویس از من بنویس از من لعنتی بنویس ......
-
متولد شهریور
سهشنبه 9 شهریورماه سال 1389 01:39
قلم روی ورق نمی رقصد امشب حتی با کشیدن منتش و این سبک نوشتن روزی متفاوت مثل بقیه روزها حرفهایی که از دل است و نه از سر لجاجت و حماقت من شروع شده بودم در همان صبحی که تو صفحه فصل ها را ورق می زدی در ابتدای همان روز و انتهای همان فصل . تو نادیده ها را ندیده گرفتی و من اما صبح را بوسیدم و سجده کردم و داد زدم مثل همان شب...
-
نزدیک
دوشنبه 8 شهریورماه سال 1389 09:42
سیگار کشیدن بالای پشت بام رقص سوسک ها آنطرف رویا در دور دستها مثل فرشتهها سرد اما دو بال شکسته بدون حسرتی برای پرواز آلوده تشنج و تشویش دور افتاده ترین و بازگشت ــ روبرویت دیوار جغدها خوابیده اند کوتاه فکر میکنم این روزها فراتر نمیرود چیزی نوشته ام نمیخوانند سکوتم را نمیخوانند میدانم رفتنم را سوکتت را بی ریاترین...
-
وهم
چهارشنبه 3 شهریورماه سال 1389 18:06
باشه باشه امشب هم مثل بقیه شبهات تنها زیر نور ماه قدم میزنم امشب هم لای انگشتهای دستم باز باید باد بخوره فقط توی نگاه بقیه باید خورد بشم ــ باید پر بشم از تنبیهت و خالی بشم از هوس ساکت و سرد افتاده نگاهش به گوشه ای بی قرار و بی نیاز غرق در رو رویا این همه اشک که جاری میشود از چشمانم و چشمانت ایستاده ای روبرویم هر جا...
-
زندان
یکشنبه 31 مردادماه سال 1389 00:24
از پس پنجرهها خط میزنم صدا را ، دریا را و فریاد میکشم بی گناه تر از باد ـمثل امواج بی صدا تر از باران لذت بخش تر از گناه و فاصله میان به ظاهر آدمیان مثل همان کفن های سفید بر تنشان در خواب پریشان خاکستریم و آن سبک سوریالیسمی که پیدا شد و فهمیدم یا شناختم خود را که پیدا شدند و فهمیدم یا شناختم__این به ظاهر افکار...
-
تخیل یکم
چهارشنبه 30 تیرماه سال 1389 16:06
ساعت هفت صبح ــ من خمار خوابم یا خواب خمار من!؟ صبحانه یا زجرانه ... اگه یه زنبور بودم ــــ نیشمو هر جایی فرو می کردم و امیدوار بودم قبل از مرگم نیشمو توی یه دونه بادکنک فرو کنم تا از شدت هیجان بمیرم !
-
تفکر سکوت یا تداعی خاطره
یکشنبه 27 تیرماه سال 1389 02:33
گاهی باید بود گاهی نباید سکوت کرده ام غوطه ور تر از همیشه در افکار پراکنده و آشفته صدا مثل نم نم باران که به شیشه میخورد میشکند بغض حتی در این فصل گرم بی نهایت آنجا که دور از دسترس شده نگاه حتی همین کلمات ساده که دلتنگ بود کاغذ از حضورشان آیا ؟ ته سیگار خاموش تکرار و تکرار در گفتار و دیگر هیچ شاید همان ته سیگار و...
-
hug me
جمعه 25 تیرماه سال 1389 23:16
دلم گرفته شاید برای همه جمعه ها چه حس بدیست امشب حس بیخود بودن هر چه میخواهم بسرایم سروده شده جز این احساس چیز دیگری پیدا نمیکنم لعنت به قلمی که به دست گرفته شود و نتواند این همه را بیان کند و مینویسم : اغوش کجاست ..دریاب مرا دریاب .... ... ... ..... ............ . . .
-
عنوان آزاد
سهشنبه 22 تیرماه سال 1389 01:29
می گویند . من هم می شنوم نه چاره ایست .. نه گله ای قلب بیچاره و پشت پا خورده به تعبیری در دروازه سوغاتیش زخم مسافران با افکاری پراکنده و پوچ سیگار به دست چه دل خوشی به کجا زل زده ای آنجا که آسمانش آبیست و خدایی که تو را فراموش کرده و از این همه چه به تو داده ؟ هوس هوس و هوس درد و درد و دردی که از هر طرف با خودکار...
-
دیشب
شنبه 19 تیرماه سال 1389 03:57
بیخود می شوم من و نگاه تو و تو و نگاه من هیچ نگفتیم هیج نگفتی هیج نگفتم مستی من از چشمان تو بود همان دیشب آن حسی را که تجربه نکرده بودم میدانم ..بیچاره می شوم و عاشق همین دیوانگیم.. من همین احساس را هر چند دور هرچند نیست دوست دارم ..
-
وجود یا وجود ..
سهشنبه 1 تیرماه سال 1389 00:04
به بارانی که امشب می بارد .. به بیان قلم سختی و تلخیم هنوز نفس می کشم و میکشم خودم را و تکرار را به هم می زنم می زنم شاید خودم را به در و دیوار و این اجبار سخت یا آسان سر ناسازگاری دارد با من هر شب و امشب متفاوتم دوست دارم این حالم را دوست دارم .. دوست دارم ..
-
کدامین قصه
شنبه 29 خردادماه سال 1389 01:27
روزی بود عشق بود ــ هوس بود ــ صدا بود ــ نگاه بود آن روز رفت عشق ... ــ هوس مرد ــ نگاه ماند در نهایت سکوتم صدای هق و هق و زجه پسرکی را می شنوم که به ناچار دیر یا زود آنقدر آلوده هوس های رنگارنگ شده که چهره ای زشت به خود گرفته . من و خود من به آغوش می کشمش .. کمکش میکنم تا بلند شود ــ پسرک ناله می کند ــ زار می زند...
-
هیچ
سهشنبه 25 خردادماه سال 1389 14:52
آسمان دلش چه هوایی داشت سالها ابری تا همان شب که به یادم آمد چقدر داد زدم صدا کردم تو را کجایی ؟ به دادم برس .. به داد فریادم برس حسی نما نده خالیم چه کسی فهمید .. اصلا چه کسی می فهمد .. بفهمند !که چه ؟ از هوس از سکس از داستان و قصه زاییده های افکار متلاشی ام من شبها نمی خوابم تا صبح تا صدای عر عر کلاغ ها من شب را...
-
تکه تکه های افکار من
جمعه 31 اردیبهشتماه سال 1389 16:16
در خیالم خودم و خودت را در چهار دیواری که با هم آجر چین کرده ایم محبوس می کنم تو میگویی یک پنجره کافیست و من بیزار از روشنایی با آه و ناله آن هم چون تو پنجره دوست داری با پارچه مشکی می پوشانمش نمی دانم چه شد که به همان پنجره تکیه ام دادی و زانو زدی مقابل پاهایم و من سست شدم و نمی فهمیدم و نمی فهمیدی غرق در لذت تو دوست...
-
ناله های بازی کودکانه زندگیم
یکشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1389 17:11
اینبار در خیالم روی سایه ها می نویسم که سنگینیشان را فقط زمین حس می کند و من. سراسیمه ام .. درد دارد این روزها همه ی وجود بی وجود من و خدایی که انگار دورشده ام من قدم که می زنم تازه انگار گل می کند احساسم من دستت را که می گیرم پر می شود احساسم من نگاهم که در گیر می شود زل می زنم به آسمان و مردمانت همه سر جنگ و نا...
-
قصه سوم
سهشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1389 16:30
انتظار چشمان زل زده من به تخته سیاه بعد از ظهر زمستان کلاس انشا معلم گچ را برداشت روی تخته خسته ای که دلم برایش تنگ شده آرام نوشت موضوع : یک تصویر خیالی را روی کاغذ به گونه ای ترسیم کنید که خواننده احساس کند در همان حوالیست .. سر و صدا همیشه در کلاس انشا زیاد بود مثل دیوانه ها هر وقت خودکار را دستم می گرفتم انگار جان...
-
شکایت
یکشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1389 21:39
لعنت به من لعنت به نگاهم لعنت به چشمانم لعنت به هوس لعنت به بودنم لعنت به دوست داشتن لعنت به عشق لعنت به سیگار لعنت به ابرهای سیاه لعنت به آسمان ابری لعنت به عینک دودی لعنت به باران لعنت به چتر لعنت به کفشهای خیسم لعنت به جنس مخالفم لعنت به جنس موافقم لعنت به خودکار لعنت به کاغذ لعنت به سکس لعنت به من لعنت به من لعنت...
-
عبور از خاطرات..
یکشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1389 01:00
باید تورا فریاد بزنم همان هنگام که از پس کوچه ها رد می شدیم همان دیروز که شکستم و شکستی عهد را ــ بوسه را ــ صدا را ــ باورم هیچ را تجربه کرده بود ولی بی تو تا من راه ــ ایمن شده ایم تنهایی یکروزه ام را بی تو بی خود چه سخت تجربه سر ناسازگاریش را با بودن تو با من و دیگر هیچ ــ حتی تلخی سکوت و خود ارضایی ذهنم و...