مجبور شدم بنویسم...

فقط عادت کرده ایم...چیزی باید بنویسم.. باید کاغذ را سیاه کنم ..انگار اجبار است..اجبار و من مجبورم .. مجبور شدم بنویسم

مجبور شدم بنویسم...

فقط عادت کرده ایم...چیزی باید بنویسم.. باید کاغذ را سیاه کنم ..انگار اجبار است..اجبار و من مجبورم .. مجبور شدم بنویسم

درویش


اشک که با  دستانش نواخته می شود


صدا که روی گونه هایم جاری می شود


خدایی که مقابلم روی تخت لم داده است



اینجا نه برزخ است نه بهشت نه جهنم


نه قلیانیست رو برویش نه خبری از هوریان


که رقصان از کنارمان عبور کنند


من اما ادامه نمی دهم


باشد آنجا که دروغگوها رسوا شده اند


در مقابل بت های آدم نمایشان


وقتی که وقتمان تمام می شود


لبخند می زنم..


جدال


دست هایم می لرزد

بوی سیب می دهد

وقتی که بغض گلویت را می فشارد یا بقز

چه فرقی می کند دیگر

وقتی خیالی نیست

آنجا که می رود

حتی خدایی نیست



بدون عنوان



اجبار تمام شد ...



نو تر روشن تر باید زندگی کرد


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ


توضیحات در پست بعدی ..

تولدت مبارک


۱۷ بهمن ۱۳۸۴ ..


یه همچین روزی من این وبلاگ رو درست کردم و حالا توی همچین روزی یه سری تغییرات به زودی اینجا اعمال می شه و حتی شاید سبک و سیاق نوشته ها هم عوض بشه .. نمی دونم ولی ماها که اسممون رو آدمه همواره در حال تغییر و تحول هستیم ..


ممنون از همه دوستان همراه قدیم و جدید ..

نگاه اول یا وداع آخر ؟


کجا بودم ..


ابتدا یا انتهای جاده ها


در سایه ها


مثل قدم زدن هر روز


خودم بودم و خودم


در تاریکی ــ برخورد نگاهت با نگاهم


تو به چه فکر می کردی ..


خداوندا در کار تو دخالت کردن گناه برایم تعریف شده


آگاه ام از پس همه تجربه ها


اما این حس دیگریست


تو بگو چه بناممش ..


اصلا نمی شود .. شاید هم بشود ..


صدا بود و نگاه بود و نگاه


هیچ نمی دانم نمی توانم .. نمی خواهم که بدانم


اصلا چرا می نویسم .. وقتی هیچ کلمه ای وجود خارجیش را هنوز به من نشان نداده و من گنگ شدم شاید این عشق است شاید نیست

می خواهم .. تو را می خواهم ..


فکر من هرز هرز

مثل علف های سبز

آن دور دست ها 

می رود گاهی

تو بگو اگر خطا می کند ..


نوشتم که بدانم هست

تکرار ــ عشق و انکار


بی دلیل .. با خطا ..


انتظار سخت است .. انتظار تو سخت تر


نمی دانم !



می گوید: دوستم دارد


می پرسد : دوستم داری ؟‌


می گویم:  نمی دانم


دیگر چیزی نمی گوید .. بغض می کند گاهی


ولی من می بوسمش


از لبهایش تا نوک انگشتان پایش را می بویم !‌


می گوید : عاشقم است


می پرسد : تو چطور ؟


می گویم : نمی دانم . 


سالهاست که دیگر چیزی نمی گوید .. چیزی نمی گوییم .


و من هنوز نمی دانم ..


شاید دروغ گفتن خوب است .. ولی من حتی دروغ هم نمی دانم !


بیگانه


نمی دانم خودم را خواندم یا کتاب را


بیگانه ام ... !!!‌


همانی ام که زندگیش را به عشق یک فنجان  قهوه ترک تلخ


و یک نخ سیگار قبرسی هر روز نفس می کشد ... 


بیگانه ای !؟


بیا با هم تنفس کنیم ..


دود کنیم .. عشق را هوس کنیم ..

بی خوابی ها



ابتدا :


شب که می شود می گویند وقت خواب است همه می خوابند ولی من نمی دانم چه حسیست ..ساده در شب گم می شوم.


یا تخت یک نفره ام تحملم را ندارد یا شب از خوابیدن من بیزار است شاید هم پنجره اتاق لعنتیم من را به آسمانت گره می زند..

یکی نماز می خواند .. یکی عاشق .. یکی کاسب .. من اما می نویسم..از تو .. از خودم از خودمان ..از روزها می نویسم از روزهایی که گم شده ام ...

شاید درد من ــ درد تو باشد .. شاید نباشد .




۱. بی خوابی  (برای سایه )



بیخواب شده ام !


گوسفندان را یک به یک شمرده ام ..


نوبت ستاره هاست !

آسمان را نگاه می کنم

ستاره ای نیست ... هوا آلوده .. تنفس سخت است ..


من هستم و ماه


تا به حال چند صد هزار باریست که شمرده ام اش ..


صفحه آسمانت را ورق بزن .. بگو باران ببارد .. من دلم ستاره ها را می خواهد ..







۲. تخیل


خودم را در چشمان کسی دیدم که برهنه مقابلم ایستاده بود 


داشتم غرق می شدم در برهنگیش یا در  چشمانش 


نمی دانم ؛


با برهنگیش مقابله کنم یا با غرق شدن در چشمانش ! 






۳. من و خودم !‌


بغض کرده بودم .. کرده ام !‌


حرفی نیست .. صدایی نیست .. دستی نیست .. خدایی نیست !‌


پلک که می زنی !‌


من هستم .. نور شمع .. مدادم .. خودم و باز هم نور شمع !‌


ترجیح داده شده ام


به همانی که تو تقدیرش کردی و ما چه احمقانه صبح  را تا شب درگیرش شده ایم ..


سیگارم .. جان می کند .. انتهایش .. انگشتانم .. رهایش که می کنم .. خود فراموشی است ..


خاموش !‌ خاموش می شوم .. مثل شمع مثل انتهای سیگاری که فراموش می شود .. همین دقیقه ها .. 



تیک : چه باکی است که کلمات را بی علم همانگونه که می خواهی بچرخانی در زمان و مکان ـــ اینها دارایی من است از این همه .. الباقی مال تو .. خدایش !‌عشقش .. حالش ...


فقط


شهوت کلمات را از من نگیر ~







۴. آرزو ها


اینها را قبل از شروع مان آرزو کردم


دو حلقه


یکی در دست تو باشد آن یکی دست من !


جای خالی بین انگشتهایم با انگشتهایت پر شود .. برای همیشه باشد ..


بازی شروع شد .... تمام شد .


من مانده ام !‌


یک آرزو .. یک حلقه .. یک ...


قبل از شروعمان را آرزو می کنم ... ای کاش !‌..... برگردد ......


زمان !‌






۵.آن مرد آمد .. آن مرد بعد از باران آمد .



خواب بودم .. دروغ نه ! .. بیدار بودم !‌


آن مرد آمد  .. اما نه در باران .. بعد از باران آمد


ناله کرد .. وحشت کردم .. آری ترسیدم .. نگاهش نکردم .. به زور خوابیدم .. تصویر رفت .. آن مرد رفت .. آن مرد رفت ... 






۶. آینه


آینه دور است .. خودم را به زور میبینم ... چه برسد به تو ...






انتها :


من با اینها گریستم .. تو لبخند بزن .. بگذار آنها هم بخندند .. بگو بخندند ...



ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


بی خوابی ها یک مجموعه بود که یک شبه به وجود آمد حالا با خیال راحت یک مدت نفس می کشم .. این که آدم همیشه از خودش انتظار داشته باشه هم خوبه هم بده ..


ممنون از شهرزاد .. مهناز .. مونولیزا .. پردیس .. من و تو .. و همه دوستان عزیزی که همراهی می کنن .. و ممنون از همه اونهایی که بی نام فحش می نویسن .. و چرندیات می نویسن ..









خداوندا بسه !‌



این صورت استخوانی کار دست من می دهد

.

.

.

.

.

.

.

 آخر ...

قلب پلاستیکی !‌



زیباست نه ؟‌


آره احساس می کنم از طبیعت الهام گرفته .. اگه به نقش و نگار اون قسمت پایینی بهتر نگاه کنید یه حالت جالبی از سبک های دهه ی ۸۰ میلادی استفاده کرده  (‌ شاید اصلا نمی دونه دهه ی ۸۰ کی بوده )‌ نظر شما چیه ؟‌


زیباست !‌


اصلا شما چیزی از هنر می دونید !؟‌ نظر شما چیه ؟‌ وای چقدر سوال .. هول شدم شما رو دیدم .. میشه قبلش بگید تحصیلاتتون چیه !؟‌


من ؟‌ سیکل !‌


قیافه دختر بهم ریخت !‌


: ولی من هنر رو یه ارزش می بینم !‌ یا شاید بهتر بگم هنر یه چیزیه که توی وجود هر آدم از زمانی که به دنیا می آد خواه نا خواه همراه قلبش ...


دختر اصلا گوش نمی داد .. می دونم تو دلش چی می گفت :‌

خیلی باید مواظب باشم اییییی اصلا به تیپش نمی خورد که سیکل داشته باشه ولی خوب شد گفت فهمیدم ..


پسر غرق در تعریف هنر ... و عشق


خدایا !‌ دیگه حتی حوصله آدمهات رو هم ندارم !‌

این لعنتی : نا چیز من ..



تمام سالها را یک به یک شمردم


ماه ها را تماما از حفظ شدم : فروردین ...مرداد.. شهریور .


هفته ها را قدم زدم


تمام امروز را منتظر ماندم ..


مثل دیروز و هر روز


نا کجاست نگاه من


دلم باران می خواهد


دلم تو را می خوا هد ...


دلم خود خودم را می خواهد _____ !


برای امیر



می خواهم گریه کنم 


برای شهر کاغذیم


افکار فانتزی ام


آدمک های بازی بچه گانه زندگیم


تصویری که صبح دیده ام


سیگاری که در دست گرفته ام


قماری که همیشه بازنده ام 


خواب هایی که دیده ام


رویا هایی که در ذهن به ترتیب تصویر کرده ام


برای تو


برای خودم


برای ما


تو راست می گفتی


من بیمارم . .


بیشتر از بقیه


کمتر از خودم


آلوده ام ..


مرا به خاطر  بیاور : من را شب را فاصله را خاطره را 


رمان ــ موزیک ـــ فیلم و لیوان کپک زده از ویسکی 


ته سیگار های لگد خورده ام


تو راست می گفتی ...


   ـــــــمی خواهم گریه کنم





د ــ ر ــ د



از ابتدا تا انتهای صبح را قدم زدم ..


د ر د من بی عشقی تمام است ـــ


غروب جمعه را گریه می کنم ـــ

پاییز است


دیریست می گذرد


برگ ها زیر پایم خش و خش  می شکنند 


پاییز است ..


من از اندوه شبی می آییم 


که در آن حسرت کوچ


قلبها رو به سکوت


عشق اما پنهان رو به سقوط


زردی پاییز است ..


شب ها بیدارم ..

من عاشق می شوم !؟


کبوتر ها می شوند !!

خودم دیدم و کشیدم سیگار را پشت پنجره !


مادر ! من بیمارم ! بیدارم ! می دانم صبح شده بود مثل همیشه !

جای تو خالیست مثل همیشه


مثل اشکهایم . می نویسم .. می آیند ! می دانی


همین حالا .. ترک می کنم .. خودم را .. خانه را !! سیگار دود می کنم ..



صدا میزنند مرا

صدا میزنند مرا

ستاره ها می دانند از آنها بپرسید

از پس مردابها صدا میزنند مرا

ساده بودم چه ساده در عشق و عشق در من

دستانم.. بیشتر از عشق.. آلوده آلوده

با من تا دریا بیا

من انتهایم در بینهایت چشمانت ترجمه انتهای زندگیم

سردتر از سکوت صدا میزنند

ترس تر از وجود صدا میزنند

در خودم می نگرم در خودم می گریم در خودم می میرم

پنهان می شوم .. فراموش می شوم ..شروع می شوم ..

I love myself ..Im your lover.. I love you.. I love you..I love myself..Be With Me..my body , my mind hunger for your  taste…..I Have no choise..NO CHOISE ..    

صدا میزنند مرا ... صدا می زنند..

نه ؟




چقدر بد است که من فقط خودم را می بینم و تو فقط خودمان را ..

همان جا ؛

اینجا جای تو خالیست


سیگاریست که دود می شود


گیتاریست که چشم به دستان تو دوخته


و صدای من عطش آواز دارد


دلم تنگ است...


برای ترانه هایمان دلم تنگ است...

تخیل سوم

مرد مرده بود شاید ــــ


زن خفته ـــ


صدای سازها نمی آمد انگار ــ


آنها رفته بودند...

تخیل دوم

فقط یک نخ دیگر برای گاییدن شش هایم باقی مانده  ـــــ 

 

باقیمانده ته سیگار ها را دور می ریزم ــــ