مجبور شدم بنویسم...

فقط عادت کرده ایم...چیزی باید بنویسم.. باید کاغذ را سیاه کنم ..انگار اجبار است..اجبار و من مجبورم .. مجبور شدم بنویسم

مجبور شدم بنویسم...

فقط عادت کرده ایم...چیزی باید بنویسم.. باید کاغذ را سیاه کنم ..انگار اجبار است..اجبار و من مجبورم .. مجبور شدم بنویسم

چه حال بدیست

نمی دانم  

سخت مثل کوه پایدار یا  

روان مثل آب  

من خسته تر از همیشه ام  

حتی وقتی آرامش همین نزدیکی هاست  

و خدای من چه سخت سر آزمایش و ناسازگاری دارد این روزها با من  

نمی دانم تا کجای این دنیا رمق می ماند و نایی برای رفتن  

چه مسخره است .. تو و من و ما و حتی بودنمان و رفتنمان  

پوچ ! 

تو می دانی من هم می دانم  

ولی متحمل سخترین مجازاتهاییم  

پس جواب بده خدایی که گفته ای وجود داریی و اینگونه زشت تو را تعبیر کرده اند از کودکی همه همین آدم نماهای حیوان صفت  برای من

کفر می گویم  

پس تنفس را بگیر از من  

من تمام شده ام  

هیچ نمانده حتی خوبیم را هم نمی خواهم  

مرا آزاد آفریده ای ولی حیف  

هوای اینجا از هوای قفس هم آلوده تر است  

من را در تو گم کرده اند  

هیچ نمی خواهم  

چه دنیایی است نه ؟‌ می گویند تو بالایی پس افسار ما را چه زشت دست گرفته ای  

دیگر حتی از خودم هم نمی ترسم ..  

احتمال خفگی زیاد است  

پس چه چیزی به تو مربوط است  

حق  

تو برایم تعریفش کن  

اگر روزی پیش تو آمدم آنقدر محکم تو را می زنم  

و حتی به دلیل هایت هم گوش نمی دهم  

نگذار بگویم تو خالق بدی هستی  

من عاشقانه پرستشت کرده ام  

و عاشقانه می خواهمت  

خشم و نفرتم را تو به من هدیه داده ای  

من نمی خواهم این تنفس را  

چقدر بگویم شکر ؟‌ 

معشو قه ات دیوانه شده .. تو ببخش  

می دانم می بخشی ... .  

 

I Have A Dream..I Have a Dream..

مثل ماه امشب در آسمان  

مثل ابرهای تیره که از مقابل چشمان ما می  گذشتند  

و صدایی و صدایی  

مثل شعر  

مثل قهوه تلخ و سیگار  

من به تو یا تو به من  

مثل نوشتن  

مثل همان دیواری که تکیه داده بودم و تکیه گاهت لبهایم بود و چشمانت  

مثل شهوت  

مثل جنون نوشتنم حتی همین حالا  

 مثل رویایی که دارم .. حتی هر چقدر هم پوچ

مثل دوست داشتن... 

دوستت دارم.. دوستت دارم .. 

سال نو مبارک

همه چیز به ظاهر نو می شود  

از خانه ای که به ظاهر تکانش می دهی و تمیز می شود 

تا  

انتهای قلبت  

آنجا که عشق مثل ستاره ای که در  حال جان دادن است سو سو می زند   

سخت تلاش می کنی .. نفس می کشی .. عاشق می شوی  

در آینه همه چیز به ظاهر عالسیت  

و چهره ات  چقدر تغییر .. 

و به ظاهر بزرگ می شویم  

قلم  

بریده بریده  

مثل صدای نفس هایت  

و بوی دهانت  

خشم و انتقام  

چقدر آرام می تپد قلبت وقتی به ظاهر نو می شوی روی هفت سینی که  

بوی تعفن می دهد وقتی که عاقل می شوی و مثل همیشه  

استفراغ سرد افکارت مثل همان خاکستری  

یادت هست ؟ همان باغچه کوچک با همان خرگوش ها  

بیچاره خرگوش ها  

و جای پای تو روی زمینی که زیرش خالیست و حتی نای قدم زدن نداری  

به راستی کجایم و کجاییم  ؟‌ 

نکند از این خواب بیدار شوم و ببینم که هیچ نیست و فقط خواب بوده ام  

خواب دیده ام که خواب بوده ام  

سال نو مبارک هر چند دیر .. هر چند بد.. 

  

به رنگ عشق

روی خطی ممتد  

 

قدم می زنیم  

 

و می سازیم و می بافیم  

 

رویا  

 

من به رنگ آبی آسمانی و تو همان صورتی  

  

در آغوش هم  

 

برهنه مثل همان روزی که به این دنیا آمدیم  

 

دستهایمان  

 

چشمانت   

 

خواستن  

و خیس شدن  

  

کلمه ای از جنس بوسه  

 

آزاد آزاد  

اینجا من آرامم فقط  

و تو ...

دامنه کلمات

روزی می رسد که هیچ دو کلمه ای را نمی توان کنار هم قرار داد و قافیه داد و شعر  کرد .. 

 

روزی  که شعرها همه تمام می شوند .. 

 

آن روز اشعاری را که برای چشمانت سروده ام را فریاد می زنم  

 

د و ستت دا رم ها را آن روز... 

 

که آخر رسیده همه چیز .. 

 

چقدر حس دستانت زیباست  

  

عاشقی با تو .. 

 

تا انتها .. انتهای نیست .. 

 

بی خود شده ام ..بی خود شده ای .. و در آغوش هم تا مرز می رویم ..  

حس تو حس خوبیست و حس من  شاعرانه قدم می زند این روزها را  

بی تو هیچ صدایی صدا نیست .. 

تو بوی بهار می دهی  

عیدی من در پایان سالی که نو می شویم و آغازش را کنار هم جشن می گیریم و زیبایی.. مثل نامت  راستی نپرسیدم چه کسی آنقدر شاعرانه نام تو را سروده !؟ عجب عاشقی که زیباییت را اینگونه به من هدیه داده .. مثل  ... 

 

و گوشه پنجره اتاق همانجا  که زل زده بودی و رودخانه  را تما شا می کردی چقدر آرام بودی در آغوشم .. و اولین بو سه مان چه زیبا بود ..  

من قول داده ام می توانم و می توانیم که ما شویم  

 

و چقدر خوب است این روزها که حتی اجازه نمی دهیم تمام شود ..

  

دوستت دارم .

قصه کودکیم

چشمانم را که می بندم غرق می شوم در رویا و خیال

پنج ساله می شوم، معصوم و بی گناه، در ساحل محمود آباد بادبادک بازی یا

عشق بازی با بادبادکم !؟  

هر چه باد شدید تر می شود من بیشتر دلباخته و عاشق بادبادکم می شوم

و گریه می کنم،بادبادکم لا به لای شاخ و برگ درخت تنومندی گیر می کند

و بادبادک هم به تو خیانت کرده و اینک به جای تو با درخت و باد عشق بازی می کند

بیچاره بادبادک که خبر ندارد چه معشوقه ای دارد

 

شب را با گریه صبح می کنم

و چه زیبا می شود صبح وقتی از خواب بیدار می شوی و پدر دوباره بادبادک را به تو هدیه میدهد

و باز غرق در شادی می شوم و چه احمقانه بادباک را به آغوش می کشم، حتی خیانتش را فراموش می کنم

ولی لحظه ای بعد دور می اندازمش،میگویم: دیگر دوستش ندارم! اصلا از بادبادک بازی خسته و متنفرم

ولی دلم به حال نادانی و خامیش می سوزد معشوق هایش فقط یک شب آن هم از روی هوس او را پذیرا بودند! بیچاره بادبادک ...گریه اش را دیدم ولی دلم نسوخت با غرور حق را به خودم می دهم! راستی امروز چه بازی کنم!؟ آها!!!! قرار است با سطل و

بیلچه و چنگک آبی جدیدم که مادر به خاطر گریه های دیروز برایم خریده در ساحل بازی کنم پس وقت را هدر نمی دهم ، به طرف ساحل ... 

 

و چه زیبا وقتی در کودکی و معصومیتت قدم می زنی و تازه مقایسه می کنی و چشمانم را که باز می کنم، دیوانه میشوم

© @ Rmin'

ولی چه ساده دلباخته ام...چه شاد می خندم ... 

به رنگ هیچ

حادثه ... اتفاق می افتد  

شیشه ها .. روزی می شکنند  

قلبها .. همه یخ زده  

بغض ها ... 

و زمان.. حال ساده .. ماضی بعید .. آینده و ... گم شده اند  

و من! 

 شاید تاثیر امواج  

بی حس  

پوچ  

فقط فکر می کنم ... به نمی دانم !‌ 

و می خوانم  

 

::مدتهاست که در اطراف من کسی از ته دل نمی خندد  

همه فاصله ایمنی را رعایت می کنند  :: 

 

من سعی می کنم .. 

ذهن من همین روزها از استرس خودش را خیس می کند  

نمی توانم دیگر بنویسم مثل دیگری که می نویسد 

مثل فاحشه ای که جز لذت بردن چاره ای ندارد

من پر از خالیم  

در ابتدای راهی که نیست هیچ  

گم شده ام .. گم شده ام .. 

می خندم ولی نمی دانم به چه  

گریه می کنم ولی نمی دانم چرا  

من علامت سوالم

 ؟

بی جواب  

من فقط تشبیه می کنم و تو تشخیص می دهی  

حال خرابم را  

فقط تشخیص می دهی .. 

بی تجویز  

بی تقصیر هر دو ما .. همه ما .. 

بی گناه ولی به دنبال توبه  

زخم ها بی مرحم  

پنجره ها در حسرت باران  

نگاه ها .. همه هرز  

آغوش ها همه خالی  

 ترانه ها کهنه و یکرنگ  

و تو ماندی و خودت حتی اگر نباشی  

 

خدا ــ کلمه ــــ خودگار ـــ سیگار ـــ فریاد  

و سوژه هربار چه کسی بهتر از خود تو ؟‌ 

من از دست رفته ام .. می دانی .. تمام می شوم همین روزها ...  

تمام.

فغان

شکایتی نیست.. 

حتی اگر بی تو باران ببارد ..  

حتی اگر بی تو این کوچه پس کوچه ها را بی خود متر کنم ..  

حتی اگر سیگار دود کنم .. بی تو بی خود ..  

 

گله ای نیست.. 

وقتی آغازش تو باشی و خود پایانش دهی  

 و من بیهوده هنوز نتوانستم پایانش دهم  

 

سرزنش... 

 چه سخت آسمان هم سر ناسازگاری دارد با من امشب  

 چه خوب اشک می ریزد  

 

و عکس .. 

 بی تو قلبم یخ می زند کم کم ..

سرنوشت..

سهم مترسک همیشه تنهایست

و پایان ...

... 

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

I can't believe it's over
I watched the whole thing fall
And i never saw the writing that was on the wall
If i only knew
The days were slipping past
That the good things never last
That you were crying

Summer turned to winter
And the snow it turned to rain
And the rain turned into tears upon your face
I hardly recognized the girl you are today
And god i hope it's not too late
It's not too late
'Cause you are not alone
I'm always there with you
And we'll get lost together
Till the light comes pouring through
'Cause when you feel like you're done
And the darkness has won
Babe, you're not lost
When your world's crashing down
And you can't bear the thought
I said, babe, you're not lost

Life can show no mercy
It can tear your soul apart
It can make you feel like you've gone crazy
But you're not
Though things have seemed to chang
There's one thing that's still the same
In my heart you have remained
And we can fly fly fly away

'Cause you are not alone
And i am there with you
And we'll get lost together
Till the light comes pouring through
'Cause when you feel like you're done
And the darkness has won
Babe, you're not lost
When the world's crashing down
And you can not bear the thought
I said, baby, you're not lost
I said, baby, you're not lost
I said, baby, you're not lost
I said, baby, you're not lost. 

 

 

Lost ...Lyrics By Michele Buble  ....  

The God Who Wasn't There

بعضی وقتها یهو گم می شم

چند ثانیه !

از اینکه کیم !؟ از کجام و چیکار دارم می کنم ..نمی دونم شاید فقط من اینجوریم ولی یه حسیه بین وحشت و خوشبختی .. وحشتش واسه اینه که نمی دونی تا کی زنده هستی خوشبختیش واسه اینه که می فهمی فقط تو رو اینجوری خلق کرده نه کس دیگه ای رو .. بعد که نگاه می کنی __ می بینی حتی اگه  گناه هم کرده باشی البته بستگی داره به خودت که گناه رو چه جوری واسه خودت تعریف کرده باشی .. می بینی که فقط داری بهش نزدیک می شی نمی دونم اسمش چیه !  خدا!!  یا هر چیز دیگه!! کسی که خلقت کرده ! من به اون دیدی که همه نگاهش می کنن نگاهش نمی کنم بلکه از صبح تا شب با دیدن ، خوردن ، شنیدن ، خنده ، گریه ، خوشی و عشق و حال و و و فقط و فقط عاشقش می شم ... شاید من و خیلی های دیگه جزو محدود بنده هاش باشیم که تظاهر نمی کنیم .. خود خدا گفته که من وقتی بنده ام شاد باشه  نیازی به این ندارم که به فکر من باشه ولی من کم  پیش میاد که از ته دل بخندم ولی همون مو قع هم بهش فکر می کنم __ نمی دونم  ولی از این به بعد می خوام هدیه اش کنم خدا رو با خنده و مهر بونی و به همه بدمش .. تنها کاری که از دستم بر می یاد بخاطر آرامش بخاطر زندگی .. این همه می پوشی ، میخوری ، میخوابی و به خودت می رسی حتی از یک ثانیه بعدت هم خبر نداری که زنده ای یا نه  ولی با یه چیزی زنده ای و اون  امید هستش .. آره امید .. همه اینها رو می دونم ولی ته دلم یه جورایی خالی می شه . همیشه وقتی به اینکه نباشم فکر می کنم ! نه اینکه بترسم ! نه ! خودش به وجودم آورده و خودش هم هر وقت خواست این وجود و ازم می گیره ولی از این می ترسم که نا امید برم و اینجا کاری نکرده باشم .. شاید  هیچکس مثل من با خودش و خداش صحبت نمی کنه .. این اولین باری نیست که راجع بهش می نویسم ولی اولین باریه که اجازه می دم کسی بخونه .

امروز از صبح تو اتاقم خودمو حبس کردم تا تکلیف خیلی چیزا رو با خودم روشن کنم و می کنم یه کمی خسته ام ولی همه چی درست می شه یعنی درستش می کنم . از وقتی بزرگ شدم خیلی سالها گذشته وقتی کو چیک بودم و خدا رو نمی شناختم از اون مو قع جز یه سری خاطره که باز به خودش پیوند می خورم چیزی یادم نمی یاد .. توی پست بعدی حتما یه دونه از اون خاطراتو که با زندگی الانم مقایسه اش کردم می زارم و همینه زندگی یعنی همه چی به هم ارتباط پیدا می کنه فقط اگه تو دقت کنی و این بستگی به خودت داره .. از پانزده سالگی تا الان که هنوز هم کامل خودمو نشناختم وقتی فکر می کنم مثل یه چشم به هم زدن خیلی اتفاقا افتاده من بر عکس خیلی ها حاضر نیستم به عقب بر گردم چون تجربیاتم دوستی هام عاشق شدنام به قولی همه و همه رو دوست دارم هر چند هنوز راه زیاد مونده . چقدر اتاقم بهم ریخته است انگار یه بمب اینجا تر کیده هیچی سر جاش نیست فکر نمی کنم امروز دیگه لباسی واسه پوشیدن و بیرون رفتن پیدا کنم .. ولی بعد از نوشتن حتما سعی خودمو می کنم دیوارای اتاق چقدر حرف دارن واسه گفتن __ چقدر دیدن منو __ توی حال و هوا های مختلف __ بعضی وقتها باهاشون حرف می زنم بعضی و قتها هم با پنجره با هم گریه می کنیم __ ولی تنها نیستیم __ تنهایمون رو خودمون ساختیم و دوسش داریم __ از وقتی که شادی رفته تو آشپزخونه دلمون واسه شاخ و برگاش تنگ می شه ولی مامان می گه اونجا بهتره واسش نور مستقیم روش نیست من بعضی وقتها میارمش تو اتاق یعنی بعضی شبها __ که دلش تنگ نشه ولی هنوز هم جزو ما حساب می شه __ یه نفر دیگه رو هم داشتیم که از بینمون رفت واسه همیشه __ ماهی عیدم چقدر اون شبی که جون می داد هممون ناراحت بودیم __دیگه نمی زارم کسی رو دیوارای اتاقم به جز خودم چیزی بنویسه هر چیزی هم نوشته شده بهتره پاک بشه چون لیاقت می خواد.. لیاقت عشق  که هر کسی نداره.. به جز اون آدمکهایی که سارا کشیده بود و همون جمله چینی یا ژاپنی که معنی قشنگی داشت "" بغض بزرگترین اعتراضه ولی اگه بشکنه بزرگترین التماس "" هر چند خودت به این جمله زیاد معتقد نبود ی ولی من می فهممش  .اونا رو هم اگه پاک نمی کنم به خاطر اینه که خیلی چیزا یادم بمونه که از این به بعد چه جوری باید با آدمها برخورد کنم .

همیشه من واسه همه یه شخصیت مرموز هستم که همه می خوان سر از کارم در بیارن و من فکر می کنم که عاشقم شدن یا حداقل دوسم دارن ولی جالبیش اینه که آخرش یا چه عرض کنم همون اولش می گن که به خاطر اینکه دوست داریم و به خاطر خودت ترکت می کنیم .. هیچوقت نفهمیدم مفهوم این حرف رو و نمی خوامم بفهمم چون کسی که این حرف و میزنه از نظر من آدم مزخرفیه چون عشق و دوست داشتن حالیش نمی شه .. ولی واقعا هیچی نیست که کسی بخواد بفهمه و سر در بیاره .. روی صحبتم با اونایی هستش که اینجا فقط به خاطر اینکه سر از کارم در بیارن میان .. من کلا آدم آزادی هستم واسه خودم و زندگیم و هیشه هم بر این باور بودم که باید لیاقتم بهترینها باشه و هست .. چون انسانم  یه انسان مثل بقیه با یه سری تفاوتها و یا شایدم یه سری شبا هتها __ مو های نمک رو ببین  چه ژولیده پولیدست یه حمام باید بره بس که خاک خورده __ هر چی هم چشم چشم می کنم آقای کرگدن .. نگهبان اتاقم و نمی بینم ! راستی تا حالا کسی عروسک کرگدن دیده ؟ اونم بزرگش ؟ اینقدر که اینجا شلوغ شده معلوم نیست بدبخت کجا افتاده __ شاید زیر تخت __ امشب اتاقمو تمیز می کنم .. پتو رو هم می شورم تا هر کسی که روش خوابیده بود و بوی تنش رو اینجا واسم یادگاری جا گذاشته بود پاک بشه .. من از اینکه تنهام احساس بدی ندارم __ چون احساس می کنم این روزها همه عوض شدن همه یه رنگ و بوی دیگه گرفتن .. منم نمی گم عوض نشدم .. شده بودم ولی دیگه نمی ذارم که عوضی بشم .. یه سری چیزا که واسه بقیه قانونه واسه من دیگه مهم نیست .. یه بنده خدایی داشت باهام حرف می زد نیم ساعت پیش پرسیدم می ری دوست دخترتو ببینی امروز ؟ گفت نه ! گفتم چرا ؟ گفت بهش گفتم بیا فلان جا گفت تو بیا گفتم نمی رم تا آدم شه ! __ این یعنی دوست داشتن ؟ یعنی عشق ؟  مرده شور این دوست داشتن و ببرن __ به نظر من وقتی دو نفر عاشق همدیگه می شن یعنی عاشق هم شدن ! و فهمیدن این قضیه خیلی خوبه و این مسخره بازیا هیچ معنی و مفهومی نداره منظورم زمان حال هستش یعنی حتی گذشته هم واسشون نباید مهم باشه  .. گذشته واسشون محو بشه و با هم رنگ و بو بگیرن و همه چی خود به خود پیش بیاد نه اینکه پسره بگه من عاشقتم و حالا بیا این وسط سکس هم داشته باشیم و دختره هم ناز کنه بگه نه ! من شنیدم اگه دختر با دوست پسرش سکس داشته باشه اون پسره دیگه نمی اد خواستگاریش واقعا خنده داره حداقل واسه من !  خاصیت عشق به دیونگیشه به غرق شدنه به لذت بردنه  به رها بودن و آزاد شدنه نترس شدن و باز هم دیوانگی و یافتن آرامش و تعلق پیدا کردن تا سر حد مرگ  به اون آغوش !  زندگی کنی واسه عشقت و متقابلا اون هم برای تو نه اینکه وقتی سکس داشتی و حالا طرفت بهت اعتماد کنه و  بگی تو هرزه و جنده ای و زیر صد نفر دیگه خوابیدی .. نه ! این عشق نیست !! عشق یعنی بخشیدن اعتراف کردن و بخشیده شدن به کسی که بهش تعلق داری نه عذاب وجدان از کاری که کردی و چیزی که واسط پیش اومده .. هر دو طرف حتی نباید به خودشون موقع لذت بردن این اجازه رو بدن که بخوان بد راجع به همدیگه فکر کنن حتی اگه اون دختر دیگه دختر نباشه .. پسرا هم اگه خیلی ادعای عاشقی می کنن اون یه تیکه خون نباید واسشون اونقدر مهم باشه .. می فهمی آرمین !؟ آره تو می فهمی .. عشق اینا نیست .. نه نیست عشق شروع جاودانگیست برای آنانکه در اتاقشان حبس می کنند خودشان را و چشمشان را روی هر بی سر و پایی خیره نمی کنند و فقط یک نفر را به قلبشان راه می دهند !! خوب حالا اگه اون یه نفر اومد و نتونست بمونه چی !؟ بدون عاشق نبوده .. حرفهای دیگش هم بهونه است .. بهونه و من اینا رو نمی فهمم ..

آرمین

ساعت 5:50  بعد از ظهر  سه شنبه .

طاقت

چه جالب تقصیر ها به گردن من افتاد چه احمقانه برخورد کردم نه !؟ و من به اینجا رسیدم.جایی که بالاتر از تنفر آرامش است و بس .. دیشب را همان وقتی که به ظاهر سکوت کرده بودی زار می زدم و گفتم چه بدبختم که اینگونه شدم و چرا متنفر نیستم هنوز ؟ من نمی دانم  ..و من فکر می کردم تو چه می کنی ..و واقعا چه می کردی ؟ چه کسی را ترجیح می دهی به من نمی دانم .. این دوست داشتن نیست .. بچه بازیست .. بچه ای هنوز .. بزرگ شو .. ای کاش همه مشکلات آن بود که تو می گفتی .. تو چه می دانی که مشکل چیست .. چیزهایی که من دیده ام تو ندیده ای  و چیزهایی که تو دیده ای به دید من هیچ نیستند ..بزرگ شو ..بزرگ فکر کن.. همینجا در نوشته ام می میرم همین امروز صبح و می کشمت .. نمی خواهمت بیشتر .. ولی حسرتش به جا می ماند روزی برای تو .. می دانم و می دانی .. پس برو.. نه ! من می روم .. خدا حافظ ..

چهار فصل

می خواهم بروم تنها ولی نمی دانم کجا نمی دانم ..  

سخت می گیرم ؟  سخت می گیرم زندگی را  

سخت مشغول است ذهن مرده و یخ زده من  

می آید روزی .. می آید که من به خاک تعلق بگیرم و تو  

باید بدانی همین روزها می میریم و بدان .. بدان که می میریم و می دانی دنیایمان چقدر کوچک است ؟‌ تمام می شویم  .. 

امسال را شروع کردم از تابستانش .. می دانم داغ بود مثل شهوت لعنتیم و  بدنهای داغ که سرمای ذهن یخ زده ام را آب می کرد و چقدر سیگار دود کردم در باران پاییز و چه خوش بودم تنها و تنها .. زمستانم اواسطش بهاری شد یکهفته و سهم من همیشه یک هفته بود و هست چون قدر خودم را..زندگیم را .. عشقم را ..دوست داشتنم را ..باز هم بگویم؟ ... نمی دانم ..  

بهار را چه کنم ؟‌ 

این شبها را جستجو می کنم همان تنهاییم را همان قصر یخی .. می دانم می یابمش همین شبها زود ..  

شکستن بد است .. بد است شکستن ..و بدتر اینکه جای کسی که دوستش داری برایت دیگر خالی نیست..

ساده می گذرم...

صدای نفسهایم را 

بدن سردت و بوسه هایی که در عشق غرق شده اند 

و نگاه های کشنده تو که سرشار از التماس و خواستن  

 و هوس .. 

سردرگمی من  

دو راهی سخت 

ولی آسان می شمارم گناهانم را  

۱..۲..۳.. 

دیگر نمی توانم ..  

و من به تو هدیه می کنم  

هیچ را  

مثل دیوانه ها  

و می روم ...

ولنتاین

امروز را با بی عشقی تمام در خودم گریه کردم  

و در یک کافی شاپ دنج خودم را تنها به نوشیدن چای ترش مهمان کردم ...  

من تنها شدم ولی جور دیگری  

 

من دوباره می نویسم چون دوباره شروع شده ام ولی شروعی قوی تر  

 

به فال نیک می گیرم آمدنت را و رفتنت را  

عشق لیاقت می خواهد ..لیاقت ..  

تو چه خواندی که گفتی چرا اینقدر مظلومانه راجع به خودت می نویسی ؟‌اصلا خواندی ؟‌ 

 

ترجیح می دم اصلا امشب چیزی ننویسم .. من اومدم اینجا رو شروع کردم برای بار دوم و به خودم از اولش قول دادم که تحت هیچ شرایطی نوشتنو کنار نزارم ولی شرایطی پیش اومد که احساس کردم می تونم مسیر زندگیمو تغیری توش بدم که متاسفانه نشد از دوستای خوبم محبوبه مهراز و شهرزاد ممنون و همینطور بقیه که اینجا میان...  

افکار متلاشی

آنقدر امشب روی این کاغذ ها می نویسم تا بمیرم ـــــــــ  

دیوانه ام  ــــ دیوانه نیستی ! 

 می دانم ـــ می دانی !‌ 

دیوارهای اتاقم را خط خطی کردی و رفتی ؟  

کاش طنابهای دارت بزرگتر بود ..کاش ــ کاش و ای کاش ـــ 

 

به ثانیه  بگو بایستد به زمان بگو یخ بزند مثل من مثل ما مثل همه ـــ 

ولی حیف که من مثل هیچکس نیستم ـــ 

یخ هایم آب شده بود ـــ آبشان کرده بودی  

عشق را فهمیدم و تنفر را حفظ کردم .. 

امان از تنفر نه از تو ــ از خودم ـــ از تنهاییم ... 

 خنده تلخ من ـــ سوال های گنگ دیگران ‌ـــ من چه کنم با این علامت سوال بزرگی که برایم به جا گذاشته ای ؟ ــ هم می خواهمت هم نه ! 

تو می دانی چگونه دیوانه وار می خواهمت یا بشو یا برو ـــ توان ندارم ـــ  

صفر شده ام صفر ـــ 

 

و موسیقی که تکرارش زجرم می دهد . صدای خفه ــ داد من از ته دل ــ خفه شو ــ خفه شوید ــ خفه ... 

 بغضم را جوابگو باش هق هق جمعه شبم و فردایم ــ نای ماندن نیست نای عاشقی ــ‌به چه تو دل خوش کنم؟ ــ تو هم مثل من و چه بد .. چه بد... 

 

خدایم به دادم برس بس که حافظ خوانده ام این روزها و دل به این کتاب لعنتی خوش کرده ام و خایه های حافظ را لیسیده ام بس که مدارا کرده ام بس که محدود کرده ام این کلمات زشت را برای خودم اینگونه شده ام ـــ 

 تو مرا بخشیدی.. بخشیدی به این دنیای زشت و من هم رنگ گرفتم رنگ جماعت را ـــ خسته ام ـــ 

 

آزادم کنید ــ رها می شوم ــ همین روزها ــ می نویسم از همان روز اول تا همان روزی که تمام می شوم ــ تمام شدم ـــ 

 

تمام .

قصه دوم

مسواکم را که می بینم رنگ تو را به خودم می گیرم و تجربه یونیت دندانپزشکی  

 

تجربه دیروزم 

بغض امروزم  

و هق هق فردایم 

 

با آن همه ادعای دوست داشتن حتی به شب اول هم رحم نکردی که من گفتم فکر می کردم من دیوانه ام ولی تو جنون داری و گفتی خداحافظ 

و من احساس فاحشگیم گل کرده بود و قه قه از ته دلم خندیدم  

 

خیابان دولت بعد از کاوه را که رد می شوم بوی بنزین و آن پنجره های مسخره .. واقعا از ته دل می خندم و زار میزنم .. خدایا من را چرا اینگونه می کنی که بخندم و گریه کنم ؟ 

و من گفتم .. به تو .. نه به خودم که تجربه جالبی بود .. همان یونیتی که خراب شده بود و بالا و پایینش می کردی و خودت هم روی پایم بالا و پایین می پریدی .. خنده دار بود و فریاد  تو از سر شهوت  فضای خالیمان را رنگ و بو داده بود و چقدر یواشکی در دلم خندیدم به حرفهای شب قبل  

که چنان از معصومیت و پاکیت صحبت کردی که یاد مریم افتادم و پاکیش و مسیح را انگار زیاد خوانده بودی انجیل را آنشب  

کمرم را چنگ می انداختی و دندانهایت را در شانه ام فرو می بردی و من چقدر احمق بودم که به جای لذت بردن آن همه علامت سوال گنده بالای سرم جمع شده بود .. 

بار اولت هست ؟  

و نیست و چه خوب بلد بودی تو کارت را و من چشمانم را ترجیح دادم ببندم  برای رهایی از این همه فکر بیخود که آن وسط کار بیهوده بود دیگر .. و تو با لبهایت از روی لبهایم  تا آن پایین را بوسیدی و خوردی و خورد شدم اندکی بعد و صدایی و سیگاری..

 

غیبت

به خاطر غیبت این چند روز معذرت می خوام ولی اینقدر درگیر بودم که فرصت نمی شد

من و امروز

نگاه یکم

 

از کجا آمده ای !؟ گیج و سر در گم در این شلوغی شهر ؟‌ 

با آن لباس سفیدت که پاکیت را تعریف می کند  و بعد از ظهر یکشنبه در خیابان های شلوغ و پر ترافیک تهران آماده ای تا سوژه نوشتن امشبم باشی .. نمی خواهم خودم و تو را مقایسه کنم تو پر از تجربه ای و من در مقابل تو هیچم برای من راه زیاد مانده و تو کجا و من کجا .. 

تو تلاش می کنی برای زندگیت و من زندگی می کنم برای تلاش کردن  

سهم تو خاک و خورشید و درخت است 

سهم من مردم آهن پرست 

 

(( برو آلوده می شوی مثل من.. مثل ما)) 

  

رویای پوچ دوم 

 

 من می بینم فقط می بینم قدم می زنم سیگار دود می کنم و در این شلوغی آنقدر به چشمهایی که نگاهم می کنند نگاه می کنم تا نگاهی بلرزاند دلم را .. نه این هوس های زود گذر و کودکانه .. من به دنبال همان احساس خالی و عاشقانه شانزده سالگیم می گردم ..

 چقدر بغض دارم این روزها  

من گناهکارم .. و این روزها تقاص هوسهایم را پس می دهم می دانم ولی چه کسی مرا نمی بخشد ؟ نمی دانم.. نمی دانم..

سقوط سوم  

ایستاده بودم تنها و منتظر خسته شدم و نشستم صدا را شنیدم  

مرا تا آن طرف خیابان برسان پایم مصنوعیست  

گفتم چشم  

پیرزن دستانش را به دستانم سپرد و تا آن طرف خیابان درد و دل کرد  

جنگ.. آبادان..  

گفتم همان نزدیکی ها به دنیا آمدم بیچاره چقدر ذوق کرد گفتم هنوز آثارش روحم را چنگ می زند .. گفت بمیرم ..گفتم خدا نکند .. دستم را رها کرد و گفت به هر چه می خواهی برسی .. و رفت...

 

سکوت آخر  

 

امشب ماه کامل است.. بغض کرده ام ..

دریا

تو را که می بینم کم می آورم ــ گم می شوم  

خاک می شوم از جنس آدم و حوا  

و در تو دوست دارم بمیرم  ــ پوچ شوم 

پنج ساله می شوم هر وقت به باد می سپارم خودم را در آغوش تو  

می بویمت آنقدر که هرگز سیر نمی شوم  

این روزها را با بغض و گاهی قطره هایی که اشک می شد روی گونه ام و احساس زنده بودن را برایم تعریف می کرد هنوز  را در کنار تو سپری کردم ولی دوری و  من دلتنگ تو همیشه مثل ویار زنی حامله .ـــ  

یادت می آید غروب را در چشمانت و چه طلوع زیبایی آن روز صبح با آن همه بی خوابی که بی معنا شده بود  

آن شب را چطور ؟ آن مرد ماهیگیر که از صدای خنده ما ماهی هایی را که شکار کرده بود را گذاشت و فرار کرد و رفت  

و آن پسرک مست که من سیگار تعارف کردم و تو و تو ...  

چه کسی داد زد آن ماهی بزرگ را ببین و چقدر خندیدم و قهقهه زدم و ذوق کردم و شاعر شدم با دیدن دلفین هایت آن هم برای اولین بار  

و تو نگاهم می کردی فقط و فقط و من در رنگ آبیت رنگ و بو می گرفتم و ساحلت را چقدر قبل از موج ها با تکه چوبی که خودت برایم فرستاده بودی نقاشی کردم و تو لج می کردی جلوتر می آمدی و من از تو لجباز تر  

کودکیم را به یاد می آوری !؟‌  اولین بار که چقدر از تو وحشت داشتم ولی چه شد !؟ نمی دانستم آنقدر عاشقم می کنی که روزی بدون ترس حتی دل به موج های بزرگت دهم  

و من می خواهم که در تو بمیرم  در تو غرق شوم ولی تو میدانی که شنا کردن بلدم و این را هم می دانم که بدت نمی آید معشوقه ات را بکشی  

راستی درد و دل های دخترک را در ساحلت تو هم شنیدی نه !؟ چرا با من !؟ تو می دانی !؟  

حسودیت شد !؟ می دانم ...  

ولی تو می دانی چشم من فقط بزرگی تو را می بیند  

و این آدمکها چه تلخند همه شان  

می بینی چه سخت با خودکار جدیدم می نویسم !؟  

دلم تنگ است برای همه لحظه هایی که رفت  

و  

می ترسم برای همه لحظه هایی که می آیند  

تو در آغوش گرفتی مرا ــ خستگیم را  

مثل همیشه که خسته می شدم و دل به تو می دادم  

اینبار هم بزرگی کردی و بخشیدی مثل همان روزها  

تو مثل هیچکس نیستی ... تنهایی و من می دانم ولی خوش به حالت  

و من همه صحبتهایت را شنیدم و من نمی دانستم روزی می شود که برای تو اشک بریزم  

بی خود ... نگاه می کنم خسته ام ... خسته .. حتی اینار تو هم نتوانستی گله ای نیست خوب می شوم .. قول می دهم .. خوب می شوم ... خوب می شوم...

 

 

 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

تیک : دوستای عزیزم سعی می کنم به نظرات توی همون قسمتی که نظر می دید جواب بدم ممنون از همگی و وقتی که واسه خوندن این نوشته ها میذارید و نظراتتون که کلی خوشحالم می کنه و بهترین کمکیه که به من می شه .

خیس

گاهی قدم می زنم  

 

گاهی شب تا صبح بیدار می مانم  

 

گاهی می خندم 

 

گاهی زار می زنم  

 

و گاهی خط خطی می کنم کاغذ را از درد بی توانی قلمم از بیان این همه  

 

که بغض شده و چه جمعه ای حتی بعد از سفر و اشک  

چه بناممش شاید دلتنگی شاید خستگی  

 

و تکرار می کنم چه کسی مرا نمی بخشد؟ 

 

من برگشتم

سلام  

آره من برگشتم امروز همه چی خوب بود و خیلی خوش گذشت   مرسی از اونایی که به یادم بودن و توی نبودم نذاشتن وبلاگم تنها باشه  

وقتی نظرات و دیدم یه خورده ذوق زده شدم فکر کنم یه دوست جدید هم به بازدید کننده ها اضافه شد 

این مدت سفر فقط گذاشتم فکرم هوا بخوره و چشم هام ببینه جای همتونو کنار دریا خالی کردم کلی هم ماهیگیری کردم .. بازم مرسی